عشق از دست رفته

آن نگاه تحقیرآمیز،

در دست‌شویی،

که تو را عاشق‌ش کرد،

حالا جای‌ش را به نگاه‌های ملایم و گرم داده،

آن حرف‌های رکیک لذت‌بخش،

هنگامی که تو را از یک کرم خاکی پست‌تر می‌کرد،

و تا هم‌ذات‌پنداری با عنتر‌ها می‌برد،

دیگر ازشان خبری نیست.

نه،

دیگر از آن محبت‌های بی‌دریغ،

که مثل باران،

سخاوت‌مندانه نثارت می‌گشت، هیچ خبری نیست.

 

نمی‌خورد به این راحتی وا بدهد..

از آن‌هایی بود که کوتاه نمی‌آیند.

و مثل ارابه‌رانِ خشمگین، زیر باران،

اسب‌هایش را سخت‌تر و سخت‌تر شلاق می‌زند.

ولی این‌طور نبود، او مثل دیگران نبود،

و با اولین تماس عاشقانه

وقتی که با لباس‌های خیس،

از لب‌خند دخترانه،

صورت بی‌مو و پاهای کشیده‌ش تعریف کردی،

توی بغل‌ت افتاد.

وا داد و ناامیدت کرد.

داستانی بود که می‌بایست سال‌ها ادامه پیدا می‌کرد.

با ماجراهای گوناگون، دیدارهای کوتاه ناموفق، کادوهای بسیار و رسوایی‌های دل‌پذیر،

وقتی دوستان دوران کودکی‌ت به خاطر این عشق، ترک‌ت می‌کرد‌ند.

و تو کوتاه نمی‌آمدی، کنار نمی‌کشیدی،

پشت سرت حرف می‌زدند؛ حیوونِ عوضی، رذل حشـ.. ری

چه لذتی می‌توانست داشته باشد.

آه،

وقتی اولین‌بار دیدیش که چه‌طور به دیگران دستور می‌داد،

با آن لحن ارباب مآبانه و آن انگشت اشاره‌ی خطاب کننده

به من بگو چه‌طور گذاشتی از دست‌ت برود؟

بگو چه‌طور اجازه دادی سینه‌ت را چنگ بزند،

و بگوید هستم،

و عشق را

نابود کند؟