تابستان است

عشق سرآغاز همه‌چیز بوده،

و سرآغاز عشق، تابستان.

 

آدم می‌تواند از پارک ملت تا تجریش پیاده‌روی کند،

بی آن‌که خسته شود؛

چون تابستان است.

 

می‌تواند لبان دختر نازیبـایی را وسط میدان هفت‌تیر ببوسد،

بی‌آن‌که بترسد؛

چون تابستان است.

 

می‌تواند توی کوچه‌های مکران ول‌گردی کند،

و به خانه‌هایی که دیوارهاشان را خزه پوشانده،

چشم بدوزد،

بی آن‌که فکر کند دارد هدر می‌رود؛

چون تابستان است.

 

می‌تواند شب تب‌دار عاشورا را تا صبح مست کند،

و هنگام سپیده دم،

در خیابان‌های خلوت بدود،

چون تابستان است.

 

می‌تواند شب امتحان تافل را،

در آغوش زنی تا صبح به‌سر ببرد،

و اولین سیگارهای زنده‌گی‌ش را پک بزند،

چون تابستان است.

 

چون قوانین به‌هم می‌ریزند.

مجوزهای هرکاری، هرروز و شب،

امضاء می‌شوند.

 

آه، که اگر می‌شد تابستان را در کوزه انداخت،

می‌شد با شراب‌ش

مردم دنیـا را تا قیامت مست نگه داشت.

همیشه اونی که تو ذهن منه از خود واقعیت خوشگل‌تره. این رو وقتی فهمیده‌م که توی خیابون منتظرت بودم و توی ذهنم تو رو مجسم کرده‌م که داری از اون‌طرف خیابون لب‌خند زنان به سمتم می‌آی و بعد تو اومدی و تفاوت روشن شد.