خیلی ممنون از راه‌نمایی


کنار خیابون نگه داشتم تا از چند مرد چهل و چند ساله که کت و شلوار پوشیده بودند و باهم حرف می‌زدند آدرسی را بپرسم.

من: ببخشید از این‌جا چه‌جوری برم اتوبان آزادگان جنوب؟
یکی از اون‌ها: کجا می‌خای بری؟
من: آزدگان جنوب.
اون: آخرش کجا می‌خای بری؟
من: سه راه افسریه.

طرف تسبیح توی دست‌ش رو چرخوند به ماشین‌هایی که از پشت سرم می‌اومدند خیره شد. کلاهش رو درست کرد و گفت:
-باید از اتوبان آزادگان جنوب بری!

F2


توی اتاق استراحت خابیده بودم که صندوق‌دار اومد و با لهجه‌ی تاتی خودش گفت:
-بولند شو! بولند شو F2 اومده. بولند شو ماشینتو بردار.
گفتم یا ابالفضل F2 چیه اومده الان از رو ماشین رد می‌شه ورق ش می‌کنه. باز خوبه F4 یا F5 شون رو نفرستادن.
رفتم تو حیاط بیمارستان نگاه کردم دیدم خبری از هیچ ماشین یا هواپیمای عظیم‌الجثه‌ای نیست. برگشتم به صندوق‌داره می‌گم کو پس این F2؟ هیچی نیست که.
می‌گه: F2 اومده ماشینتو بذار تو سایه. اف دو اف دو.
.
.
.
.
منظورش آفتاب بود.