به یک دست خنجر و
به یک دست مرهم داری
نیمی از صورتت میخندد
مهربانی
نیمی نیش میزند
خشمگینی
چهطور میتوانی اینقدر بیرحم،
اینقدر مهربان باشی؟
چهطور میتوانی بوسهای
پس از دشنام بدهی؟
کسی که باور نمیکند
پس خودت بیا و اعتراف کن
بیا
بگو که این دروغ سیزده بوده
که زندهای و جایی ما را نگاه میکنی و میخندی
هر صبح
خوشحال رهایی از کابوسی هولناک
بیدار میشویم
میگوییم: چه خواب بدی بود!
اما این تنها یک لحظه است
لحظهای که تو در آن صحیح و سالمی
و هیچ اتفاق بدی
برایت نیفتاده
حالا اگر همهی آدمهای دنیا را هم
در آغوشمان بگیریم
تنهایی ما پایان نمیگیرد
حالا جمع ما برای گریستن
تو را کم دارد