پرسید:

-نامزدته؟

-نامزدم نیست. نامزد ندارم.

            نامزدم نیست، یعنی من در تعهد او نیستم. نامزد ندارم، یعنی در تعهد کسی نیستم. ناچار نیستم منتظر کسی باشم و کسی هم ازم نمی‌خواهد منتظرش باشم. نامزد ندارم یعنی دختری آزاد هستم و هرکس را که بخواهم می‌توانم انتخاب کنم. می‌توانم برای رقصیدن یکی و برای بستنی خوردن یکی‌دیگر را انتخاب کنم، و تو هم طبق این قاعده و به عنوان یکی از این هرکی‌ها، اجازه داری جلو بیایی و امتحان کنی. مرد دست دختر را می‌گیرد و بلندش می‌کند.

بهترین

تو خوب بودی

خیلی خوب.

خوب‌ترینی که شناخته بودم.

حتا آن‌جا هم، آن سه‌هفته‌ی طوفانی را فراموش نخواهم کرد.

نوازش‌های نرم ستون فقرات و زمزمه‌های در گوشی، وقتی که لب‌ها در لمس لاله‌ی گوش، تردید دارند.

تو خوب بودی. بهترین بودی.

هرگز کسی به خوبی تو من را توصیف نکرده بود.

هرگز کسی به خوبی تو زیبایی‌ را در چهره‌م ندیده بود.

هرگز کسی به سخاوت‌مندی تو برایم هدیه نخریده بود.

هرگز کسی من را آن‌طوری نبوسیده بود.

تو خوب بودی.

حتا تا یک‌لحظه قبل از این‌که اتفاق بیافتد هم بهترین بودی.

مطمئنم.

ولی متاسفانه،

قصه طور دیگه‌ای پیش‌رفت؛

و من وقتی تو را خوب شناختم، که چاقویت تا دسته در بدنم فرو رفته بود.

 

بیرون رفتن

روزها و شب‌ها، هیچ کلمه‌‌ای از دهان‌ش خارج نمی‌شد. تلفن‌ها را قطع کرده بود و موبایل‌ش را خاموش کرده بود. تقریبن غذا نمی‌خورد و هیچ کار هدف‌مندی انجم نمی‌داد. وقت را به هدر می‌داد. با لباس زیپ‌دار و شلوار کوتاه روی چمن، زیر آفتاب دراز می‌کشید و به موسیقی‌ای که از توی ساختمان پخش می‌شد، گوش می‌داد. صورت‌ش را زیر برگ‌ها می‌گرفت تا آفتاب چشم‌ش را نزند. یعنی عینک آفتابی نداشت؟ به‌نظر خیلی تنبل نمی‌آمد ولی کارهایش هم‌این بود. حوصله‌ی کسی را نداشت. از ویلا بیرون نمی‌رفت. تلویزیون را هم از وقتی که آمده بود، روشن نکرده بود. نمی‌خواست کسی را ببیند. در یخ‌چال را در روز، کم‌تر از دوبار باز می‌کرد. با دست‌شویی و حمام مشکلی نداشت. به‌ویژه با دراز کشیدن در آب گرم وان در طبقه‌ی بالا. سگ نداشت؟ نداشت. بعد از یک هفته، خودکشی کرد.

تو که می‌خواستی خودکشی کنی، چرا رفتی دماغ‌ت رو عمل کردی؟ مگه یه عکس ترحیم چه‌قدر ارزش داره؟

کهنه

  لب‌های‌ت طعم آب دهانی را می‌دهد که در خوابِ روزی بهاری روی بالش ریخته است.

طعمی خودمانی و نزدیک.

مثل مزه‌ی سیب، وقتی تازه نیست.

مثل اسباب‌باز‌ی‌ای کهنه وقتی از انباری بیرون می‌آوریم.

مثل صدای مامان، وقتی اسم‌مان را صدا می‌کند.

تو از اول برای ما بوده‌ای

برای ما زنده‌گی کرده‌ای

از هم‌آن وقت که بودی.

 

و با ما مرده‌ای.

و خاطره‌ای از ما شده‌ای.

ما بدون تو زنده‌ایم و تو بدون ما مرده.

ما زنده‌ایم و تو مرده.

از اول این‌طور شروع شد.

از اول این‌طور شروع شد.