عاقبت عادت زشت

پسربچه‌ای که عادت به تف‌کردن داشت. همه‌جا تف می‌کرد: دست‌شویی، آش‌پزخانه، سر میز شام. ممنوع‌ش کردند تا دیگر در خانه این کار را نکند. او هرروز به بالای تپه‌ای می‌رفت و در چاله‌ای که آن‌جا بود، تف می‌کرد. پسربچه نتوانست عادت زشت‌ش را ترک کند و زمانی که پیرمرد شده بود، بالای آن تپه‌ها، از آب دهان‌ش دریاچه‌ای پدید آمده بود که ماهی هم داشت. از این عجیب‌تر تا حالا چیزی شنیده بودی؟

 به این دست می‌ده. به تو چشمک می‌زنه. به اون سر تکان می‌ده، و من اون جا منتظرم تا پاهاش رو بهم بده.

جای بد

 

و باز توی سندلی‌ت فرو می‌ری و وانمود می‌کنی هیچ اتفاقی نیفتاده

تیترها را نگاه می‌کنی و خبر‌های کوتاه را می‌خوانی

به  لی‌لی تلفن می‌کنی و با اِلی می‌ری بیرون

موهات رو کوتاه می‌کنی و لباس‌های تنگ‌تر می‌پوشی

هرروز یه سکه می‌بخشی و به کلاس گیتار می‌ری

توی پیاده‌رو، بستنی رو لباس‌ت می‌ریزی و به قیافه‌ی پسری که از روبه‌رو می‌آد قش‌قش می‌خندی

ولی با تمام این‌ها، می‌دونی که این بازی موقتیه.

می‌دونی که ماجرات رو تموم نکردی.

می‌دونی که نمی‌تونی اتفاقی که افتاده رو نادیده بگیری.

چون تو نمی‌تونی برای همه‌ی عمر وانمود کنی کجا نبودی

نمی‌تونی وانمود کنی که این اجازه رو دادی

و حالا برای جبرانش حق نداری حتا یک دقیقه بی‌کار باشی.

مبادا که سراغت بیاد.

چون منتظرته.

 

اون منتظرته.

اون منتظرته

از من به خاطر مالیدن پستان‌ش سر میز شام، عذرخواهی کرد.