اگر تو آن دختر موقرمزی باشی که در تابستان کودکیم دیده‌ام،

من آن پسری می‌شوم که برای آوردن بادبادک تو از بین کابل‌های برق، جان می‌دهد.

لب‌خندی که بدطینتی به لب‌ها می‌آوررد، نوشیدن قیر است برای رفع تشنه‌گی در کنار برکه.

آدم‌ها که ناامید می‌شوند، بچه به دنیا می‌آورند.