داستانگو دو را برای کاربران اینترنتی که شاید حوصله و وقت کمی دارند راه انداختم، با این هدف که هرکس وبلاگ را باز میکند، دستکم یک مطلب را بخواند.
داستان گو نام نشریه ای بود که به همراه دوستانم در تهران به راه انداخته بودم. ولی پس از دوشماره چاپ از فعالیت بازماند.
This is khosro nakhaei's Page.
I'm a Persian Writer, translator and photographer.
Dastangoo, was the name of a magazine that I published in tehran somedays.
ادامه...
پشت ویترین محشر است؛ جذاب. ملوس. ناز. اما… دست بزنی وا میرود. نمیتواند بیشتر از یکلحظه حالتش را نگهدارد. پولت را میگیرد و وقتت را، و چیزی که بهت میدهد، تنها –شاید- چند لحظه لذتبردن است.
-برو گمشو، دیگه نمیخوام قیافهت رو ببینم، تو فقط منو برای چیز میخواستی... -چیز چیه؟ -خودت بهتر میدونی. -آهان، از اون کارا؟ -خفهشو بیحیا. -خب، من که اینو از اولش بهت گفتم، خودت باور نکردی. -تو فقط گفتی میخوای مرحلهی چهارم پروژهی نمناک کردن رو نشونم بدی. -مگه تو داستانگوو نمیخونی؟
khosro nakhaei
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1382 ساعت 01:14 ق.ظ
-وای پسر، میدونی هیجانانگیزترین مرگ چیه؟ رویش را گرداند تا بپرسد چی؟، که از بالای سد، هولش دادم پایین. تا برسد به آب، شنیدم که چندبار گفت: “حالا، نه!”
khosro nakhaei
سهشنبه 18 آذرماه سال 1382 ساعت 01:54 ق.ظ
-آره، آره، چی فکر کردی؟ سدتا دختر مثل تو بیرون ریخته؛ نارنجی، برمودا، سایهسفید، ابرو نخ. -ولی تو مثل هیچکس نیستی، با همه فرق داری. -اوه ببخشید عزیزم، من یه لحظه عصبانی شدم. ازت عذر میخوام. -میدونم، از همهشون احمقتری.