-نرو.
-تختت کثیف می‌شه نرم.
-نمی‌ریزه.
-برو.
-نه، بمون.
-می‌ریزه.
-می‌تونم خودمو نگه دارم. تو رو خدا نرو.
-باشه.

تا سه روز بعد از مرگ، موها و ناخن‌ها رشد می‌کنند، ولی کامنت‌های وبلاگ کاهش می‌یابند.

-خب، حالا دختره گیلاس هست یا نه؟
-ژاله دختر خیلی خوبیه.
-اها، خیله‌خب، فهمیدم.

-عزیزم، این دامن‌اِ پوشیدی یا کمربند؟

زنده‌گی

به پرده‌ها دست نزن. خوابم را به هم نزن.
صِدام نکن. نه.
بگذار باز هم بخوابم.
بگذار واقعیت‌ها
پشت ابر خواب، بمیرند.
خواب
خواب
وای پسر!
زنده‌گی یعنی تا ابد خوابیدن.

مرگ شاعر

علی اخگر درگذشت.

علی اخگر از دوستان من نبود. من او را پس از تصادف راننده‌گیش در اواخر مرداد ماه سال گذشته وقتی که در کمای همیشه‌گی‌ش فرورفته بود، شناختم. اما از این بابت احساس گناه نمی‌کنم؛ چرا که، آشنا شدن با شاعر ارتباطی با زمان ندارد. چرا که، شاعر وجود ندارد، حتا آن‌زمان که قلب‌ش می‌تپد؛ این تنها شعر است که وجود دارد و شعر هرگز به پایان خود نمی‌رسد، بلکه در جهان آزاد می‌شود... مرگ علی اخگر بیست و هفت‌ساله در بیمارستانی در اهواز اتفاق نیافتاده، مرگ او آن‌زمان اتفاق افتاد که کلمات اولین شعرش را می‌نوشت.
من به صفحه‌ی او در اینترنت فکر می‌کنم. صفحه‌ای که هرگز دوباره به روز نخواهد شد؛ کسی که کلمه‌ی عبور را می‌دانسته، حالا زیر خاک است.


وبلاگ داستانگوو، به احترام شاعر، یازده روز سکوت می‌کند.

بلوغ

حالا با این دست‌گاه استریوی تازه،
با چهارهزار وات توانِ آر.ام.اس
مامان به‌ت نشون می‌دم قدرت دست کیه.

بازهم درباره‌ی ژله‌ها

دخترا می‌خوان مثل پروانه باشن، حال کنی ببینی‌شون، ولی عمرن اگه بگیری‌شون.
(... و چه‌قدر غم‌انگیزه که آخرش همه‌ی این پروانه‌های خوشگل، تو تور عنکبوت‌های پشمالو می‌افتن.)

آخ!
پسره برام دختره
بیا این‌جا و بگذار لب‌های بدون رژت را بمکم
بیا این‌جا و بگذار دکمه‌های پیراهن‌ت را باز کنم
وای!
پسره برام دختره.
”نگو“
پسره برام دختره

بیا این‌جا و بگذار سر انگشتان‌م را از سوراخ نمناک تو بدهم. حالا وقتشه. نگو نه.
“نه!”