جست‌و‌جوی تاریکی

در سبد داروها

دنبال دارویی می‌گردم

پیدا نمی‌کنم

 

می خواهم شعری بنویسم

شاید آرام شوم

نمی‌توانم

 

دفتر تلفنم را مرور می‌کنم

شماره‌ی دوستی را می‌گیرم

می‌پرسد چیزی می‌خواهی بگویی؟

می‌گویم نه نه، همین فقط احوال‌پرسی

 

دلم  بلیط شهر دوری را می‌خواهد

جایی که نشانه‌ای از تو نیست

جایی که مردم به زبان دیگری حرف می‌زنند

و توهم حضور تو

در هیچ خیابانی رخ نمی‌دهد