شاید

اگر هزاربار  برایت از اشتیاق اولین روزهای آشنایی بگویم

تو باز انکار می‌کنی که هرگز عشقی وجود داشته

انگار عشق ما لباسی‌ست

که برای دور انداختن حیف و برای پوشیدن نامناسب است

انگار عمر ما هزار سال ادامه خواهد یافت

و بازی ما تا آن زمان فرصت خواهد داشت

هزارسال فرصت

تا دریابیم عشق ما بزرگ‌تر از کینه است

خوب نمی‌شم

تو وجود نداری

تمام روزهایی که دست ت رو گرفتم،انگار توی خواب دیدم 

انگار تو وجود ندارری 

انگار هیچ وقت لبهات رو نبوسیدم