خیلی زیاد است

-الو، سلام عزیزم .... برات شیش‌تا خریدم ...آره، هی‌هی‌هی... از هم‌اونی که می‌خواستی... چون صبح تو خواسته بودی گرفتم ... حالا امشب خوشحال می‌شی ...هی‌هی‌هی... آخه شیش‌تا خیلی زیاده عزیزم ... هی‌هی‌هی... خسته‌ت نکنه، اون‌وقت فردا تا ظهر بخوابی؟.... می‌دونم که تو می‌تونی ... برای تو هیچی زیاد نیست عزیزکم... هی‌هی‌هی...

تباهی

نمی‌تونم ازت جدا بشم،

نمی‌تونم بهت بپیوندم؛

دارم در سیالی که تو مالک‌ش هستی غرق می‌شوم.

روحم را به جهنم می‌فرستم،

و همه‌چیزم را به شیطان می‌دهم،

تا فقط یک‌شب دیگر کنارت باشم.

 

چون نمی‌توانم کار درست را انجام بدهم.

چون تنها راه رسیدن به تو هم‌این است.

چون تنها راه هم‌این است.

-می‌بینی، بین سینه‌هام چهار انگشت فاصله است.

-اوه، می‌دونم کوچولو، تو از اون دیوونه‌های جنسی هستی.

هفت سال بود که از شوهرش طلاق گرفته بود. یکی بود که همیشه می‌خواست‌ش، اما نمی‌دانست کی. داشت توی کوچه راه می‌رفت. شنید که کسی از پشت صدای‌ش زد: “حاج خانوم“. برگشت. معممی بود. گفت: “بعله”. معمم لب‌خندی زد.

-مبارک باشه. صیغه رو خوندم.