چه‌قدر مهربون شدی، می‌خوای ترکم کنی؟

در نور شمع

دوستی‌‌شان زود شروع شده بود. شب اولی بود که دعوت‌ش کرده بود. خانه‌ی عجیبی داشت، به قلعه شبیه بود. فرورفته توی مبل بزرگی، به‌ش خیره شده بود. کت فراک، شمع، چه اداهای عجیبی داشت. چهره‌ش هم مثل همیشه نبود. انگار سفیدتر شده بود.
شنید که با صدای آرامی به‌ش گفت:
-گلوی سفید زیبایی دارید خانوم.
دید که چشمان‌ش توی نور شمع درخشیدند.
آه خدایا! چه اشتباهی کرده بود.