این آواز را نخوان


آن‌جا که ترک‌ات کردم. حالا آن‌جا سنگی با اسم توست.

تنهایی


تو شمشیر من در نبرد با گلادیاتور کلادیوسی. در برابر چشمان هزاران‌نفر، دسته‌ی شمشیر را می‌گیرم و از غلاف بیرون می‌کشم...؛ دروغ بوده. غلاف خالی است. شمشیر، پیش کس دیگری‌ست. کلادیوس، چهارنعل به سمت من می‌تازد...


* کلادیوس: بزرگ‌ترین گلادیاتور همه‌ی اعصار که هرگز کسی نتوانست او را شکست دهد.

بعد از دو سال CHAT کردن، بالاخره هم‌دیگر را دیدند:
-خب، پس تو این‌شکلی هستی.
-از من خوشت نیومده؟
-اوم‌م‌م‌م‌م، نه چرا ... اما بهم نگفته بودی رو سرت دوتا شاخ داری.
-خب، در حقیقت، این تنها چیزی بود که ازت پنهان کردم.

چرا به‌جای یک زن سدکیلویی، دوتا پنجاه کیلویی نگرفتی؟

من شبدر چهاربرگ‌م، تو من را از ساقه‌ام جدا می‌کنی.

تفاوت من با خواننده‌ی گروه دورز، این است که به من این امکان داده نشده تا با پول‌های دیگران، اشتباه کن‌م.

نمی‌خواهی کوتاه‌اشان کنی؟ آخه داری هربار پشت‌م را زخمی می‌کنی.

آتش‌سوزی


یک خرچنگ نارنجی می‌شوم. روی ماهی‌های مرده‌ی فروش‌گاه راه می‌روم. من را می‌خری. سرخم می‌کنی. با چاقو پوست‌م را می‌شکافی. درون‌م را می‌بلعی.

وقتی گرسنه‌ام، غذا می‌خورم. وقتی خسته‌ام، می‌خواب‌م. وقتی تب دارم، پنی‌سیلین می‌زن‌م. وقتی سردم می‌شود، لباس می‌پوش‌م. وقتی تو را می‌خواهم، استمناء می‌کن‌م.

جای رژ لب‌ت روی شلوارجینِ من مانده.

به مادرت گفته‌ای که داری این وب‌لاگ را می‌خوانی؟