بازنگشتنی

تو اویی که در کودکی، وقت بازی کردن از دست‌ش داده‌ایم،

وقتی خواسته‌ایم دست‌ش را بگیریم و تو دست‌ت را به ما نشان داده‌ای که زخمی بوده

و بازی و ما را ترک کرده‌ای و رفته‌ای

و ما حالا به‌دنبالتیم.

در شهر، در روزنامه، در گوگل

دلیل هر سر گرداندن در شهر، هر نگاه خارج از خط، هر ورق زدن مجله‌ی عکس، هر جست‌و‌جوی چهره،

تویی؛

که وجود نداری؛

که در کودکی، وقتی خواب بوده‌ای، با خنده و شوخی زیر خاک دفن‌ت کرده‌ایم.

و حالا، فراموش کرده‌ایم کجا؟

اما چنین چیزی چه‌طور می‌تواند ممکن باشد؟

وقتی کودکان آدم‌ها را خاک نمی‌کنند؟

اگه می‌دونستم به این راحتی می‌شه وقت رو تلف کرد، این‌همه عمر روزهامو بی‌هوده نمی‌گذروندم