داستانگو دو را برای کاربران اینترنتی که شاید حوصله و وقت کمی دارند راه انداختم، با این هدف که هرکس وبلاگ را باز میکند، دستکم یک مطلب را بخواند.
داستان گو نام نشریه ای بود که به همراه دوستانم در تهران به راه انداخته بودم. ولی پس از دوشماره چاپ از فعالیت بازماند.
This is khosro nakhaei's Page.
I'm a Persian Writer, translator and photographer.
Dastangoo, was the name of a magazine that I published in tehran somedays.
ادامه...
بعد از دو سال CHAT کردن، بالاخره همدیگر را دیدند: -خب، پس تو اینشکلی هستی. -از من خوشت نیومده؟ -اوممممم، نه چرا ... اما بهم نگفته بودی رو سرت دوتا شاخ داری. -خب، در حقیقت، این تنها چیزی بود که ازت پنهان کردم.
khosro nakhaei
دوشنبه 26 خردادماه سال 1382 ساعت 01:28 ق.ظ
اگه خوب میگشت چیزای پنهانی دیگه هم پیدا میکرد.........من دم دارشم دیدم.........
سلام . خوشحالم که با یک دریا دل در نگار توفیق آشنایی در افتاد . به امید دوستیهای بیشتر.
سلام....به نکته جالبی اشاره کردی.....بدرود
نمیدونم والا چی بگم /دوره اخر زمون شده
سلام ... نمیدونستم اینجا هم مینویسی ... امروز دیدم . خیلی عالیه .
به به آقای خسرو خان کاتب السلطنه ... منت میگذارید بر وبلاگ ما اگر قدوم خود را بهنید در آن.
سلام. خوب پیش میآد دیگه!! البته در اینجور مواقع فرقی بین دوتاشون نیست چون اون یکی هم شاخی دارد فروخورده!!
خره و گاوه همدیگرو ندیده بودن وقتی که دیدن ....
هاهاهاها
موفق باشی
میخواهم از بغضی بگویم که شاید گلوی تو را هم میفشارد ... بیا با هم بگرییم ...
متاسفانه ...