-یادته پارسال که برف میاومد باهم از رو ریل قطار گذشتیم؟
-آره، آره، چهروز قشنگی بود.
-یادته یه گلوله برف ریختم تو یقهی لباست؟
-وای، هنوز که فکرشو میکنم تنم یهجوری میشه.
-موهاتو تازه هایلایت کرده بودی. یه ژاکت صورتی تنت بود.
-تو هم یه کلاهبافتنی سفید گاوارنی سرت بود. چهقدر بهت میاومد.
سکوت. بعد از چند دقیقه:
-راستی، اسمت چی بود؟
سلام دوست عزیز.قشنگ نوشتی به من هم سر بزنی خیلی خیلی خیلی خوشحال میشم. بای بای
دل نگو بگو دروازه قزوین !!!
سلام. وبلاگ قشنگی دارید. ممنون که سر زدید. باز هم منتظرم. متشکرم
ـ نه نه... صبر کن خودم فکر کنم... الان یادم می آد...
- ب...
- آها به کلاهت می آمد...
- ا...
- فکر کنم ایرونی قدیمی هم بود!... درسته؟
- ی...
- کجا؟... صبر کن ببینم...
اسمش مهم نیست قافیه رو بچسب.
wooooooow! فوق العاده بود! همیشه احساس غالبه به اسم و کلمه....
یاد یه فیلم افتادم که اسمش یادم نیست! داستانش هم درست یادم نیست! ولی تا اینو خوندم صحنه ای از اون فیلم اومد در ذهنم...با بازی جیم کری و کیت وینسلت اسمش یه چیزی تو این مایه ها بود :نور ابدی ذهن خاموش! فکر میکنم....صحبت از فراموشی و دوباره به یاد آوردن بود....