دکمه‌ای جاافتاده

-یادته پارسال که برف می‌اومد باهم از رو ریل قطار گذشتیم؟
-آره، آره، چه‌روز قشنگی بود.
-یادته یه گلوله برف ریختم تو یقه‌ی لباست؟
-وای، هنوز که فکرشو می‌کنم تنم یه‌جوری می‌شه.
-موهاتو تازه های‌لایت کرده بودی. یه ژاکت صورتی تن‌ت بود.
-تو هم یه کلاه‌بافتنی سفید گاوارنی سرت بود. چه‌قدر بهت می‌اومد.
سکوت. بعد از چند دقیقه:
-راستی، اسم‌‌ت چی بود؟
نظرات 6 + ارسال نظر
امید دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 05:20 ق.ظ http://lovely00x.persianblog.com

سلام دوست عزیز.قشنگ نوشتی به من هم سر بزنی خیلی خیلی خیلی خوشحال میشم. بای بای

محسن دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:16 ق.ظ http://1golesorkh.persianblog.com

دل نگو بگو دروازه قزوین !!!

آذر کیانی سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:31 ق.ظ http://teryablog.com

سلام. وبلاگ قشنگی دارید. ممنون که سر زدید. باز هم منتظرم. متشکرم

محسن پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:31 ق.ظ http://digitalkelk.persianblog.com

ـ نه نه... صبر کن خودم فکر کنم... الان یادم می آد...
- ب...
- آها به کلاهت می آمد...
- ا...
- فکر کنم ایرونی قدیمی هم بود!... درسته؟
- ی...
- کجا؟... صبر کن ببینم...

رضا شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:45 ب.ظ http://www.marzban.persianblog.com

اسمش مهم نیست قافیه رو بچسب.

آلبا سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:21 ب.ظ http://www.enoxaparin.blogfa.com

wooooooow! فوق العاده بود! همیشه احساس غالبه به اسم و کلمه....
یاد یه فیلم افتادم که اسمش یادم نیست! داستانش هم درست یادم نیست! ولی تا اینو خوندم صحنه ای از اون فیلم اومد در ذهنم...با بازی جیم کری و کیت وینسلت اسمش یه چیزی تو این مایه ها بود :نور ابدی ذهن خاموش! فکر میکنم....صحبت از فراموشی و دوباره به یاد آوردن بود....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد