-گٍردش کنید، گٍردش کنید،… یکی بیاد وسط. مثلاً جشنتولده، آهااان...
-آقا، اوندختر تاپنارنجیه رو میبینی اون گوشه؟
-کدوم؟
-هماون که همهجاش بیرونه. کنار ستون وایستاده.
-خب؟
-نمیدونی، پسر هردفعه پشتم رو زخمی میکنه. البته الان کوتاهشون کرده. نمیشناسیش؟
-چرا،… خواهرمه.
غیر ممکنه
بازم سلام...مبارک است تولدت نه...وبلاگ را میگم...خوش باشی وبرقرار...راستی این نوع داستان کوتاه کوتاه کوتاه نه؟..بدرود
سلام. من اینجا را ندیده بودم. جالبه. تقریباٌ همه مطالب را خوندم (نظرات را نه). خوب بود. نظرم در مورد «ببخشید که پرسیدم»: بهتر نیست خاطرات خصوصی خودمون و دیگران را برای همه تعریف نکنیم؟!
Nothing Is Taboo.
پس تو کوتاهشان کرده ای؟
از این به بعد حواست باشه اول همه فامیلارو خوب بشناسی بعد ... در ضمن میگن حرف رو صد دفعه تو دهنتون بجوید بعد بگید ولی مواظب باش زبونتو گاز نگیری آخه جویدن با دهن خالی آدم زبونشو گاز میگیره ...
منزل نو هم مبارک
Oops!!! Nice to meet ya
دوتا تبریک همراهه هوارتا مبارک باد./عجب داداشه باحالی داشته این!!./الهامی(حالا چرا پشتش رو زخمی میکرده؟!!)
راستش شاید نباید به یک حقیقت تلخ خندید! ولی خوب من خندیدم..شاید خنده چاره خیلی چیزاست..یکیمی هم یاد پسر خاله ام افتادم که شماره خونشونو با اسم خواهرش نوشته بودن رو تخته سیاه کلاس!!!!!
بابا تو عجب محشری هستی!
خوب شد به داداشه نگفتی که تو کجاهاشو زخمی کردی وگرنه...!!!!!
بچه ها بزنید!!...نه نه !...نزنید!!!!!!
بی خیال
حرف نداره . خیلی خوبه . ادامه بده .
اوه اوه
پس خار کس ده هم بودی و ما نمی دونستیم؟