شکستن

چمدان‌ش را بسته بود. داشت ترک‌ش می‌کرد. دوباره گفت:
 -دامون، یه چیزی ازم بخواه، یه کاری بگو واست انجام بدم... تو رو خدا. این دم آخر دل‌م نمی‌خواد این‌طوری غم‌گین باشی.
 لب‌های دامون تکان خورد، آخرسر گفت:
-می‌خوام خودارضایی‌ت رو تماشا کنم.
نظرات 5 + ارسال نظر
علی یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:54 ق.ظ http://biya.blogsky.com

اینجوری که نافرمه

محسن یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:41 ب.ظ http://1golesorkh.persianblog.com

بیبن خسرو تو آبروی منو بردی . من هی مجبورم اینجا کامنت بگذارم و با کامنتام چهره ی واقعی خودمو نشون بدم . اما جهنم . سگ خور . وسایل مورد نیاز : ۱- یک ذهن خلاق ( آی کیو معمولی . ذهنی که قابلیت جایگزینی رو بفهمه ) ۲- یه فیلم سوپر .. کار تمومه .یکی نیست بهش بگه بفرما اینهمه قیافه می گرفتی آخرش اینی بد بخت!

moh3n یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:55 ب.ظ http://digitalkelk.persianblog.com

- ممکنه نمونه ی اسپرماتوزوئید خودتون رو توی این ظرف بریزید برای بخش پاتولوژی؟
- کجا؟
- اون کابین پشت سرتون...
- باشه... به زنم بگید بیاد اون جا...

هیچ کس یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:37 ب.ظ http://oonjaa.blogspot.com

کار قشنگیه . از همبستر شدن با یه مرد خیس از عرق و بی احساس هم خیلی جذاب تره . اون حق داشت که بره .

رضا پنج‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 02:00 ق.ظ http://www.marzban.persianblog.com

شرمنده الان خود ارضاییم نمیاد !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد