آلبرتو با خواهر من عشق‌بازی می‌کند

قد سد و هفتاد. وزن پنجاه و چهار. چشم و ابرو موشکی. موها دم اسبی. رژلب صورتی. کوتاه‌تر از این دامن، دیگر امکان ندارد. تو ایست‌گاه مترو نشسته بود؟ نه! تو لابی ساختمون؟ نه! تو پارتی مهدی چرسی؟ نه! کجا پس کجا؟ بابا، خواهرم رو می‌گم. آهااان.
نظرات 4 + ارسال نظر
ناز خانوم جمعه 23 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:22 ق.ظ http://nazkhanum.blogsky.com

نوشته هات جالبن

moh3n جمعه 23 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 02:43 ق.ظ http://digitalkelk.persianblog.com

ارتباط بین دیالوگ های اشخاص گنگ بود... دو جور می شد خواند و هر جور هم برداشت خاص خودش را داشت... ایام به کامتان

رضا یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:59 ب.ظ http://www.marzban.persianblog.com

قزوینیه به مغازه دار میگفت : اگه شاگردته که ترتیبشو بده و اگه بِچِه خودته بده ما ترتیبشو بدیم،حَیفِست........

محسن سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:18 ق.ظ http://1golesorkh.persianblog.com

تو هی با این عقده ی اودیپ ما ور برو هاااا .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد