اتفاق شانزدهم آذز هشتاد و یک

-می‌خوای برات دروغ بگم؟

او پذیرفت و بی‌آن‌که بپرسم: آیا واقعاُ داری راست‌ش را می‌گویی؟، قصه، آغاز شد

نظرات 6 + ارسال نظر
شادی یکشنبه 16 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:40 ب.ظ http://dokhtaryaznaslesevom.persianblog.com

تا ابد ؟؟؟ این قصه ی آدما نیست ؟ که روز اول زندگی رو کره ی خاکی شروع شده باشه ؟؟؟

محسن یکشنبه 16 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:39 ب.ظ http://1golesorkh.persianblog.com

بگو تو دروغاتم قشنگه

شقایق ( بربادرفته ) یکشنبه 16 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:42 ب.ظ http://shaghayegh.persianblog.com

اکثر مردها کاری جز این ندارن ... ولی استثناء هم داریم ... اونم عزیز دل خودم ...

سیمین دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:12 ب.ظ http://siminyektaii.persianblog.com

سلام.این خیلی قشنگه.داری رومانتیک میشی ها!

روشی سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:54 ق.ظ

خوب اون می دونسته که قصه ها دروغن -حتی اگه قبلش نگی-ولی دوست داشتنها راستن حتی اگه قبلش نپرسی!

رضا پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:15 ب.ظ http://www.marzban.persianblog.com

شانزده آذر هشتاد و دو بچه بغل و زنبیل به دست....حضرت آقا هم که معلوم کجاست رفته یه حماسه دیگه از این دست خلق کنه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد