زود بگو معذرت می‌خواهم

-خیلی دل‌م می‌خواست باهات تو اون رستوران غذا بخورم ولی روم نشد بگم یه‌بار تو غذاشون سوسک دیدم.
-اون رستوران پدرم بود.
-آهان.
نظرات 8 + ارسال نظر
مریم شنبه 22 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:02 ق.ظ http://ghessehlove.persianblog.com

جالبه..پیش میاد

پانیا شنبه 22 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:06 ق.ظ http://pania.persianblog.com

- چشم.
گفتم دیگه..... حالا مگه چی شده....


مانا شنبه 22 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:02 ب.ظ http://manali.bligsky.com

نه خسرو! به قشنگی قبلی ها نبود انگار که یه آدم عادی نوشته باشه... تو خب فرق می کنی... یه خطی هات معرکه اند اما این خیلی تکراری بود انگار

شادی شنبه 22 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:36 ب.ظ http://dokhtaryaznaslesevom.persianblog.com

اصلآ سوسک چاشنی محشریه !

moh3n یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:29 ق.ظ http://www.digitalkelk.persianblog.com

- پس تو چرا پولِ غذا رو حساب کردی؟
- ...

محسن یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:59 ق.ظ http://1golesorkh.persianblog.com

وای از دست تو پسر .

موریانه یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:56 ب.ظ http://moorzaad.persianblog.com

این اتفاقیست که برای همه وبلاگها، دیر یا زود می افتد...داستان سنگ سرد هم، می توانست بهتر باشد...تعداد آقای افشارها، زیاد بود...آخر داستان هم، به نظر من تینیجری بود...تو میتوانی بهتر بنویسی رفیق.

روشی یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:21 ق.ظ

ا؟ دیدم اون مرد سگ اخلاقه شکل تو بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد