چرا هرقدر تلفن می‌کنیم خانه‌تان، کسی گوشی را برنمی‌دارد؟

پشت در اتاق، یک اتفاقی افتاده. احتمالاً آتش‌سوزی‌ست. یک موش از زیر در تو آمد. پا کوبیدم زمین. برگشت. پنجره را باز کردم و رفتم توی بالکن خانه‌ی کناری. زدم به شیشه و زن زیبای هم‌سایه که روی تخت خوابیده بود، در را باز کرد. کنار هم خوابیدیم. صبح مأموران آتش‌نشانی، جسد جزغاله‌ی زن‌م را بیرون کشیدند. ازشان تشکر کردم.
نظرات 3 + ارسال نظر
ح.م.آریا جمعه 10 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 05:11 ق.ظ http://sepehr61.persianblog.com

سلام. این داستان کوتاه کوتاه جالب بود. تقریبا نشونه هایی از داستانهای بلندت رو داشت...خسته نباشی...

چسب زخم جمعه 10 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 06:40 ق.ظ http://marhamha.persianblog.com

مبارک باشه...بلاگ تازه ...با حاله ...مبارک باشه ...

fera شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 10:58 ب.ظ

خونه ای آتیش میگیره٬اما همسایه ها نمیتونن آروم بخوابن.آتیش وقتی شروع شد دوست داره همه رو تو خودش ذوب کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد