مرحله‌ی شش‌م از پروژه‌ی نم‌ناک کردن

وقتی داشتی آخری را باز می‌کردی، فکر می‌کردم دوستم داری.
-وقتی که اول گریه کردی، فکر کردم آخرین فرصته.
نظرات 9 + ارسال نظر
مکتب عشق سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:16 ق.ظ http://maktabe-eshgh.blogsky.com

سلام.
به من سر بزن.

ع۲ سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 05:29 ق.ظ http://aatbebfaes.persianblog.com

نه !...آخری رو بذار بسته بمونه...

مرغ دریایی تمام سواحل آرام دنیا سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:17 ق.ظ http://www.behtarineman.persianblog.com

شاید فکر هر دو درست باشه...

سیروس چهارشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:29 ق.ظ http://sirooos.persianblog.com

خب اینطور موقعها طبیعی است که آدهای تاره کار فکر می کنند آخربن فرصته بگذریم که گاهی واقعا هم هست

شقایق (بربادرفته) چهارشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:35 ب.ظ http://shaghayegh.persianblog.com

خدانگهدار خسرو ... من دارم میرم ...

سرمه چهارشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:24 ب.ظ http://avayeatash.blogsky.com

من نفهمیدم باز :(

خاموش پنج‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:45 ق.ظ http://lightbluee.persianblog.com/

تا فرصت از دست نرفته اول آخری رو باز کن

تاها دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 05:02 ق.ظ http://marhamha.persianblog.com

همه کمپوتارو باز کرد؟...ای بابا ....شماها چه بی ملاحظه اید ...


یک خواننده چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 11:00 ب.ظ http://...

تو اسم این مزخرفات رو می گذاری داستان ؟ متاسفم. فقط همین . البته تاسف من بی فایده است چون تو باز دل خوش میکنی به پیامهای یک مشت ادم غیر حرفه ای و همانی می مانی که بودی . با همه هارت و پورتهای همیشگی. واقعا نمی دانم چه بگویم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد