ساعت زنگ میزند. قطعش میکند. پتوی سبک را کنار میزند. زنش خواب است. برهنه است. چاق است. پستانش از یک طرف، آویزان شده. دهانش نیمهباز است. صورتش پف کرده. کاندوم دیشب، توی سطل آشغال است. باید حمام کند. باید پنجره را باز کند. باید برود سر کار. کار. کار. زن. چربی. لبهای مودار. ساعت زنگ میزند.
سلام خسرو جان . سری نمی زنی . لینک شما رابی اجازه در وبلاگم قرار دادم به بزرگواری خودت ببخش ...
سلام
منظور از ...میکند. چه کسی بوده؟
نقش اون کسی که پتو رو میزنه کنار کی بازی کرده؟
زنش کیه؟
اصلا کی به کیه؟
همه این چیزها به دو علت است: ۱-ازدواج ۲- زنگ ساعت.
راستی چرا سیزدهم چیزی ننوشتی؟ ترسیدی نحسی بگیردت؟ ضمناٌ طرف بد نیست توی آینه یه نگاهی هم به خودش بندازه. بعید نیست زنش خودش را به خواب زده باشه تا مجبور نشه با این آدم بیریخت کثیف از خواب پریده باز هم همصحبت بشه... چون ساعت که زنگ میزنه هر دو بیدار میشن.
بیکاری،روسپی،استخوان،لب های ماتیکی،خوابیدن تا لنگ ظهر،اینجوری بهتره؟
توی سطل آشغال است
از خودت هیچی نداری...یه مشت تقلید...
مهربانی ...سیب...ایمان ....حداقل این قرمساقا مهربانی و ایمان ندارن غیز اون چیزایی که تو گفتی یه نیم کیلو سیب که باید تو اون یخچال وامونده شون باشه ...
خیلی خیلی چرت بود. حالا می خوای بگی چی...هر چیزی حرمتی داره...اونی که تو نداری.
کس کش مادر جنده خیلی بی ادبی