بسیارخب اگر باختم

توی چشمات. توی تیوپ شنات. توی رنگٍ آرایش‌ت. توی نوار بهداشتی‌ت، یک پسر تازه، یک پسر تازه آمده.
-بسه! ببین. گوش‌کن. ما نمی‌تونیم باهم باشیم. خب،؟ دیگه تموم شد. می‌دونی، واقعاُ دوست‌ت داشتم. جدی می‌گم … جدی می‌گم، باورکن. گاهی می‌آم پیش‌ت. خداحافظ عزیزم.
نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 09:24 ق.ظ

خوب یعنی که چی؟ خیلی مزخرف بود دوست من ! با این نوشته ها میخوای چی ثابت کنی؟
بدون هیچ فرایند داستانی پوچ و بی محتوا!شایدم میخوای یه گوشه جهان بگیری نمیدونم یا شاید حکایت خر بیارو باقالی بار کن
خوبی؟ یه کم بیشتر تلاش کن

بیتا پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 03:45 ب.ظ http://glassgirl.persianblog.com

هنوز تو همین مایه مینویسی؟ :)

سیمین جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 02:31 ق.ظ http://siminyektaii.persianblog.com

خوب نیس خسرو.کهنس.خلاقیت نداره.هیچی نداره.

همشهری کاوه جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 03:20 ق.ظ

خیلی بد بود خسرو ... تکراری و لوس

ققنوس جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 03:16 ب.ظ http://fotros7.persianblog.com

اخه بچه پرو چی رو می خواهی ثابت کنی تو هنوز شعور نوشتن نداری لطفا حرمت قلم رو نشکن ....

مرغ دریایی تمام سواحل آرام دنیا یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:59 ق.ظ http://www.behtarineman.persianblog.com

سلام. چه جالب. برام عجیبه چقدر همه عکس‌العمل‌های تند نشون میدن!!! چقدر همه را عصبانی می‌کنی! مگه چی‌ شده؟ ضمناٌ تکراری هم نبود. همه‌چیز قرار نیست در حد معجزه شگفت‌انگیز یا تحسین‌برانگیز باشه!! اینا زندگی است و این هم نوشتن از زندگی.

حمید دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:40 ق.ظ

باید بگم خوب بود... هر چیزی رو که نباید توی یه کادر بسته و رسمی خبری بیارن.به نظر من توی این داستان کوتاه می شد دوستی های الکی فنچولائی رو دید که به راحتی اب خوردن از هم جدا می شن... یک رابطه تعریف نشده تو جامعه سنتی ما.

سارا سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:55 ق.ظ

مثل اون علیرضای کثافت حرف میزنی. دقیقا همین رفتار رو با من کرد
یه روزی ماشینش رو میدوزدم تا جونش از تو کونش بزنه بیرون
فکر خوبیه
همین الان به ذهنم رسید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد