او می‌میرد

-کارگرهای ساختمانی اول صدا رو شنیده‌ن. یکی از هم‌سایه‌ها می‌گه می‌شناسدش. می‌گه دکتره. دکتر شیمی، توی دانش‌گاه درس می‌ده. قربان، اورژانس الان می‌رسه.
-چه‌قدر امید هست؟
-کم. کشیش بالا سرش هست. هرچند به‌نظر نمی‌آد مسیحی باشه.
-بگید دعا رو بخونه … هروئینی بوده؟
-نه. می‌خواسته بشاشه، که این اتفاق براش افتاده.
نظرات 5 + ارسال نظر
سرمه شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:18 ق.ظ http://avayeatash.blogsky.com

:)) این خیلی خدا بود

م.آشنا شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:21 ب.ظ

نمیدونم چرا ولی یاد داستان (فقط اومدم تلفن بزنم) میلان کوندرا افتادم! این چه ربطی داشت؟!

گردو یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:28 ق.ظ

بابا صد رحمت به ما پایین شهریا !!!

شادی یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:29 ب.ظ http://dokhtaryaznaslesevom.persianblog.com/

خب آره ! مهم اینه که میمیره ///

آرمینا دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 05:20 ق.ظ http://kamrangsayeh.blogsky.com

عجب شاشی که شد بلای جونش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد