رابطه

“-همیشه فردای روزی که تو را برای اولین‌بار ببینم، جایی دیگری. راه حل این مرگ، شاید، جای‌ش توی رحم تو باشد. میخی که ما را به هم می‌دوزد.”
زن در حالی‌که از پله‌های هتل بالا می‌رفت، به سمت میز مرد برگشت و لب‌خندی به او زد. مرد با نگاهی ثابت روی خط شورتی که از پشت لباس زن بیرون زده بود، او را هم‌راهی کرد. وقتی که دیگر نمی‌توانست ببیندش، از جایش بلند شد.
نظرات 5 + ارسال نظر
آرش سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 03:54 ق.ظ http://www.arashk.blogsky.com

سلام.به منم سر بزن

بهنام سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 10:34 ق.ظ http://barzakh124.persianblog.com

کلی وقت بود نیومده بودم اینجا

بهاره خلیقی سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 08:16 ب.ظ http://mabhot.persianblog.com

تامل برانگیز بود و جالب...

شیما چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 08:15 ق.ظ http://rarepallas.persianblog.com/

ذات آقایون همینه دیگه. من هم به روزم

مرغ دریایی جمعه 6 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 06:44 ب.ظ http://www.behtarineman.persianblog.com

شورتی که خط میندازه به درد نمی‌خوره. بی‌خط رو بچسب.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد