می‌گن دکتر خوبیه

دکتر، سرنگ بی‌حسی را نیم‌متر فرو کرد توی سقم. جالب این‌که از جلوی دهانم بیرون نزد. بعد صدای چرخ‌کردن دندان‌م آمد و کم‌کم چراغ زردرنگ و چهره‌ی دستیار زیبایش، بالای سرم تار شدند. وقتی دوباره توانستم اطرافم را ببینم که یک تکه‌کاغذ با نخ دور شست پام بسته شده بود.
نظرات 7 + ارسال نظر
چراغ خاموش سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1383 ساعت 02:04 ب.ظ http://bordar.persianblog.com

پرونده‌ات بسته نیست پس!!!

سياورشن سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1383 ساعت 02:54 ب.ظ http://blue-eye.blogsky.com

سلام .ناراحت نباش احتمالا دستيار دکتر ازت خوشش اومده شماره تلفونشو بسته به انگشت پات..من هرروز به روزم. سر بزن

نینا سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1383 ساعت 05:26 ب.ظ

خب حداقل یه تیکه کاغذ گیرت اومده نه

کامیرا سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1383 ساعت 08:06 ب.ظ http://bandarabbascity.tk

سلام. وبلاگت آدمو یاد نوشته های استامینوفن می ندازه. تیریپ هنریه دیگه .. شاید هم روشنفکری ... فکر کنم لینکتو از توی وبلاگ سیاورشن دیدم. به بندرعباس سیتی هم سر بزن.

شادی سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1383 ساعت 09:43 ب.ظ http://dokhtaryaznaslesevom.persianblog.com

احتمالآ رفتی بهشت :)

شادی سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1383 ساعت 10:29 ب.ظ http://shadi1980.persianblog.com

احتمالا دکتر قبل از من چشمات و در آورده گذاشته کف دستت آدرش چشمات و هم نوشته زده به پات تا اموراتت بگذره

سارا پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1383 ساعت 05:48 ب.ظ http://cottage.persianblog.com

عجب حکایتی بود .....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد