داستانگو دو را برای کاربران اینترنتی که شاید حوصله و وقت کمی دارند راه انداختم، با این هدف که هرکس وبلاگ را باز میکند، دستکم یک مطلب را بخواند.
داستان گو نام نشریه ای بود که به همراه دوستانم در تهران به راه انداخته بودم. ولی پس از دوشماره چاپ از فعالیت بازماند.
This is khosro nakhaei's Page.
I'm a Persian Writer, translator and photographer.
Dastangoo, was the name of a magazine that I published in tehran somedays.
ادامه...
انگار دورترین بستر به تو، هماین تخت بالای سرت است. شبها که میخوابی، از بالای تختم، خم میشوم و نگاهت میکنم. همیشه، نزدیکترین به تو، دورترین است.
تکراری نبود؟
موفق باشی.
تو چرا اینقدر از من بدت میاد؟!
who's the girl your talking to, nauty?
شبها که میخوابم لابد بلند می شوی و نگاهم میکنی. با خودت فکر میکنی آیا همیشه نزدیکترین دورترین است؟
بله همینطوره. تو از دورترین نقطه داری نگاه میکنی.
چراغ مطالعه گفت: انگار دور ترین بستر ...
سلام.جالب بود!
سلام. دست مریزاد رفیق.
من چه تلخم امشب از تو، کنج این قفس نازنینم...
خب بعضی وقتا اینطوریه دیگه!
سلام
من چه کردم با دل تو
ساکت و تنها ...
چون کتابی در مسیر باد
می خورد ورق اما...
هیج کس او را نمی خواند!
موفق باشی دوست من......
تو سربازی هستین شما دوتا رو تخت دو ،سه طبقه؟
بله، من میدونستم که بعدش تکرار میشه... برای همینه که تکراری نوشتی.
مشکل تو همون نوع خم شدن توئه و گرنه دور و نزدیک زیاد مهم نیست این جور وقت ها.