هزارتا تیلهی رنگی. توی دستهاش است. قرمز. نارنجی. سبز و آبی. ”اونجا رو، چه نارنجی خیسی!“ و چند تیله از دستش به زمین میریزند و بخار میشوند. ”شیشهها رو” ”اون آینه رو ببین.“ ”عجب آبیاِ بلندی.” حلقههای رنگی از رنگینکمان جدا میشوند. تیلهها زمین میریزند و بخار میشوند.
حالا برایش چندتا مانده؟ چند تیله تا کف دستهایش را ببیند؟ چند شماره تا پایان؟ چند تیله تا آخر؟ تا آب شدن و به هوا رفتن؟ نیست شدن؟
-تو، چهطور به پایانش میرسانی؟
تجربه
امشب / در امتداد افق / قتلگاه خورشید/به درازای شب یلدا/
ادامه خواهد داشت تا/ اینهمه داغزدگی کویر / در حسرت بارش برف./ اینجا،فقدان زمین لرزه / کالبد مومیایئ ذهن خسته ات را/عاقبت در هم خواهم ریخت ..../به تجربه می گویند/ سپید مویان سیه دل/ که ماندگاری شب در تو/ یا نه/تو در شب/نقش روی اب/حرف در باد/این هذیان نیز/به اختتامیه ای مضحک خواهد انجامید...۵/۶/۸۰ مسی...
خیلی وقته تموم ش کردیم . بازی رو می گم بازی مبتذل باهم بودن. . . م ن ت م و م ش ک ر د م . م ن .
:( نفهمیدم که
تازه بعد از تیلهبازی نوبت بازیهای دیگه است. تموم نمیشه. یا تو عمرت به آخرش کفاف نمیده.