صبح پشت تلفن داد میکشی از فکر دیدنم دلت آشوب میشه و از خوندن مزخرفات وبلاگم به حال استفراغ میافتی. اما شب باز شمارهم رو میگیری و میگی که توی تخت خالیت بدون من خوابت نمیبره.
عزیزم، دوستهام به خاطر این کارهات مسخرهم میکنن.
صبح، من کثیفترین جانور زمینم
و شب، جذابترین پسر رویایی
صبح، دروغگوترین رذل حشری
و شب مهربانترین فرشتهی آسمانی
صبح، بدترین
و شب بهترینم
عزیزم، راهی رو بهم نشون بده تا اونی که واقعن دلت میخواد رو از بین حرفهات بیرون بکشم. راهی رو بهم نشون بده تا برات جای خورشید و ماه رو عوض کنم.
سلام
وبلاگتون خیلی عالیه.
موفق باشید.
اگر ظهر زنگ بزنه تو کی هستی؟ آخر سر به یه میانگین تبدیل میشی.
زنها پسرم٬ گربه صفت هستند.تا اون وقتی که اروم نوازششون میکنی ٬ دراز به دراز می افته روی زمین. وقتی می خواهی با اون بازی کنی٬ چنگ می اندازه٬ وقتی پشته گردنشو می گیری و عصبانی می شی ٬ خودشو برات لوس می کنه و خودشو می ماله بهت....... حالا یاد گرفتی؟؟؟
خواب آور قوی . زندگی بدون روز. خودکشی تو . دور انداختن اون. یا الکل و اسید و بی خیالی..............................
قشنگ بود
ولی فکر کنم آخرش همدیگه رو بکشین
سلام جناب نخعی ی عزیز . کارهای زیباتون رو خوندم . یه چیزی در باره ی داستان هاتون توی نظرم هست که یه روز حتمن بهتون می گم . آفتابان پرشین بلاگ من با بیست قالب کوتاه سپید و آفتابان بلاگ فای من با مجموعه ی غزل خای قدیم ام چشم به راه شما هست . موفق باشید
صبح ها که تو خوابی؛ حتما ماجراهای صبح یه کابوسند نه اتفاق واقعی....شب رو باور کن که تخت بدون فرشته مهربان و پسر رویایی که تو باشی خودٍ خود قبرستون هست!
سلام ....مثل قدیم ...زیبا ...کوتاه . و غیر منتظره
یه سری هم به اینجا زدم. کوتاه... غریب و ترسناک. هوا امشب خیلی سرد است. درست مثل وقتی که نزار قبانی داد می زند «در چشمان تو برف در تموز می بارد.» می ترسم!
بنام نازنین رایحۀ هستی بخش زندگی .
ای ناشناس درمیان ما ، ای پدرآسمانی .
حال میدانم که چطور مرا از خاک بی مقدار آفریدی ، وبرای خلق من از تمامی نیروها کمک گرفتی ، وبدون هیچ پاداشی تمام نیروهای طبیعت را برای حفاظت از حیات من بکار گماردی ،تا شاید معرفت درک تورا پیدا کنم ، زهی تآسف که من اسیر غرایز نفسانی خود بودم ، از گناهانی که در مقابل دیدگان تو کردم شرمسارم ،هرچه کردم باچشمانی باز بود چون تو از فطرت خود درنهادم قرار داده بودی ومرز بین من با حیوان مشخص بود .
اگر می دانستم مکانی دور از چشم توست ، ازشرم بدانجا پناه می بردم اما چکنم که آسمان وزمین ملک توست وتو خالق من هستی .
میدانم که تو بخشایندۀ بزرگ هستی اما همان فطرت تو بمن میگوید :
چقدر بخشش،وحق هم داری من گناهانم را قبول دارم فقط از تو میخواهم فرصت گناه را از من بگیری واجازۀ خدمت در راهت را بمن ارزانی فرمائی تا در زمان مرگ ، همانطور،
که سر بزیر دارم بگویم ، ای پدر آسمانی من بجز تو کسی را ندارم ... با ترازوی عدالت گناهان مرا نسنج وازمن در گذر .....درگذر ازمن ... که تو بخشایندۀ بزرگ هست.
سانسور حقیقتی تلخ http://h1.ripway.com/pishgooyan/672817-A.zip