داستانگو دو را برای کاربران اینترنتی که شاید حوصله و وقت کمی دارند راه انداختم، با این هدف که هرکس وبلاگ را باز میکند، دستکم یک مطلب را بخواند.
داستان گو نام نشریه ای بود که به همراه دوستانم در تهران به راه انداخته بودم. ولی پس از دوشماره چاپ از فعالیت بازماند.
This is khosro nakhaei's Page.
I'm a Persian Writer, translator and photographer.
Dastangoo, was the name of a magazine that I published in tehran somedays.
ادامه...
یکروزی او را رها میکنی و میآیی پیشم، میمانی. آخرین قصه را اولین شبی که با تو هستم، مینویسم و پس از آن همهی قصهها، رونوشت داستان ما خواهند بود.
ما را از اینجا میبری، بهترین دختر قصه.
khosro nakhaei
دوشنبه 23 آبانماه سال 1384 ساعت 12:42 ق.ظ
می آیی ...می دانم ...نه که بگویم حالا ، نه، سال هاست می خوانمت ..می دانم یک روز پر می کشی خسته از هرچه های و هوی، هرچه هیاهوی و همهمه..می آیی که بمانی ...می خواهم بمانم که بیایی اما سال هاست با خیال ت به خوابی خوش رفته ام...بیدارم نکن، خواب ت شیرین تر است!
اوه! چه رویایی... زود برو پیشش. راستی اون وقت دیگه وبلاگت را تعطیل میکنی یا همون داستان تکراری را هی پست میکنی؟
حتما همینطور که میگی
فکر کنم تنها کسی که هیچ کس منتظرش نیست منم
دیگه حتی نگاه علی رو هم ندارم
همه چی تموم شد
همین
می آیی ...می دانم ...نه که بگویم حالا ، نه، سال هاست می خوانمت ..می دانم یک روز پر می کشی خسته از هرچه های و هوی، هرچه هیاهوی و همهمه..می آیی که بمانی ...می خواهم بمانم که بیایی اما سال هاست با خیال ت به خوابی خوش رفته ام...بیدارم نکن، خواب ت شیرین تر است!
: )
بنویسُ ننوشتن پایان زندگیست شب آخررا تا صبح در آغوش یکدیگر خواهیم خفت تا آن شب بنویس
کول پیج!
تو قصه ای ، قصه گو نیستی...تو زیباترین داستان هر خانه ی زندگی منی...باز هم قصه بگو...
سلام. مثل اینکه او را رها کردی و رفتی پیشش و آخرین قصه هم همینه که الآن نوشته ... چون چند وقته آپ نشده. بابا بنویس. چه تنبل شدی.