در نور شمع

دوستی‌‌شان زود شروع شده بود. شب اولی بود که دعوت‌ش کرده بود. خانه‌ی عجیبی داشت، به قلعه شبیه بود. فرورفته توی مبل بزرگی، به‌ش خیره شده بود. کت فراک، شمع، چه اداهای عجیبی داشت. چهره‌ش هم مثل همیشه نبود. انگار سفیدتر شده بود.
شنید که با صدای آرامی به‌ش گفت:
-گلوی سفید زیبایی دارید خانوم.
دید که چشمان‌ش توی نور شمع درخشیدند.
آه خدایا! چه اشتباهی کرده بود.
نظرات 8 + ارسال نظر
راکیودا جمعه 4 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:46 ب.ظ

میشه وبلاگ منو بخونبد؟

خرمگس شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:36 ق.ظ

نیستید قربان؟

kn939 شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:45 ق.ظ

منم یه وقتی یه آقایی رو میشناختم که عاشق مکیدن خون بود
خیلی وقته گمش کردم اگه تو پیداش کردی emaile منو بهش بده
بگو یه دختر پیدا کردم که حاضره خون بده

هیچ شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:40 ق.ظ http://banki.blogsky.com

هر چی با خونش تماس میگیرفتم گوشی رو بر نمیداشت
با خودم گفتم گند زدی خراب کردی
بعد فهمیدم زودتر از من یکی گردنشو بهش سپرده

سایه ء روشن و که رو دیوار دیدم فهمیدم یه شمع هنوز روشنه
....................

مانیا شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:29 ق.ظ http://www.mania7.persianblog.com

نه اشتباه نکردم...می مکی و با تو در هم می شوم.. در این قلعه ی چند ده متری که در اشتراک دیوارهایش به تو می پیچم...می پیچم، می پیچی..می مکم ،می مکی و با تو در هم می شوم در خطر و خاطره...

مرغ دریایی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:33 ب.ظ

اگه موبایل همرات هست زنگ بزن بیان دنبالت.

سالومه یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:36 ق.ظ http://salomeworld.blogspot.com

شاهزاده قلعه تاریکی بریز خونم را مگرم سیراب سازد گلویی را

crazy سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:24 ب.ظ http://aahay-divoone.persianblog.com

دیگه سرنمیزنی؟؟؟؟ قهری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد