آواز عاشقانه

تو، احتمالن وجود نداری.
توی اتاقم می‌گردم و همهی کاغذها را زیر و رو می‌کنم.
اما از تو نه عکسی هست و نه نامه‌ای،
فقط آگهی‌های تبلیغاتی، و کارنامه‌های دبیرستان‌م.

روزها منتظر تلفن توام،
و شب‌ها کاغذها را خط خطی می‌کنم.
اما هیچ اثری از تو نیست؛

تو، احتمالن وجود نداری.


گاهی که این‌جا می‌آیی،
آفتابی توی اتاق افتاده.
قلبم تند می‌زند، سر و وضعم مرتب نیست
به تابلوها دست می‌زنی،
و از پنجره به بیرون نگاه می‌کنی.
غم‌گینی، و لب باز نمی‌کنی
اما هم‌چنان مرد منی
می‌آیم به تو دست بزنم،
که در بریده‌های نور محو شده‌ای

تو، احتمالن وجود نداری
خیالی هستی توی اتاقم
و دلیلی برای دیگران
که من را بیمار بخوانند



با این‌حال
می‌دانم تو جایی زنده‌ای و کارهایی می‌کنی که من از آن‌ها بی‌خبرم.
نظرات 2 + ارسال نظر
مانیا یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:52 ق.ظ http://www.mania7.persianblog.com

بزار این بار آواز عاشقانه ی دختر دیوانه رو یه دیوونه ی واقعی بخونه:
می دونم یک جایی توی تنم مردی ...می دونم که یه جایی دفنت کردم ،بارون که می زنه ریشه می زنی،می دونی که بارون من رو یاد ...چمدان...چتر و جاده ای برای رفتن همیشگی ،درست مثل آخرین سکانس اون فیلمی که همیشه می گفتی و من هیچ وقت اسمش رو یاد نگرفتم/می دونم که یه جایی خیلی نزدیک به من خیلی دور از من هستی ، دست تو دست کسی شاید مثل من ،تو تمام لحظه های شیرینم ،تو تمام لحظه های شیرینت ،کنار بسترم ،توی بوی عطرهام،تو هستی، من هستم/ اون موقع حتما من رو به خاطر بیار چون من تمام صورت ها رو نقابی رو صورت تو می بینم!

خودآ دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:00 ق.ظ

اگه یه روزی ازم بپرسن تا حالا عاشق شدی؟ میگم نه . آخه هیچوقت تو اتاقم احساست نکردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد