تباهی

نمی‌تونم ازت جدا بشم،

نمی‌تونم بهت بپیوندم؛

دارم در سیالی که تو مالک‌ش هستی غرق می‌شوم.

روحم را به جهنم می‌فرستم،

و همه‌چیزم را به شیطان می‌دهم،

تا فقط یک‌شب دیگر کنارت باشم.

 

چون نمی‌توانم کار درست را انجام بدهم.

چون تنها راه رسیدن به تو هم‌این است.

چون تنها راه هم‌این است.

نظرات 3 + ارسال نظر
مانیا دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:41 ب.ظ http://www.mania7.persianblog.com

تباهی در آن بود که تو را تمام نا تمام خود پنداشتم....نه! دور رفته بودم ...دور شده بود ...وقتی تو خود ، من بودی...من ، تو بودم...هر آن با تو ...هر آن...

مریم هدایتی سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:35 ب.ظ

بازم باقالیا. . .

سارا چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:19 ق.ظ

فکر میکنی
منم فکر میکردم نمیتونم ازش جدا بشم
خیالات .......
همچین باید فراموش کنی که وقتی دوباره دیدیش بگی این چقدر برام آشنا بود
به همین راحتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد