توتم

 

واژه‌ها می‌آیند و می‌روند. واژه‌ها می‌آیند و به گفت‌و‌گویی بین من و مردی با صدای بم در خوابم تبدیل می‌شوند:

-توی وان حمام شما چشم‌های درآورده شده‌ی زیادی بین قالب‌های یخ شناورند.

-اون‌ها چشم‌های حیوونی‌ند که قربانی کرده بودیم.

-شما به این کار علاقه دارید. شما کلکسیونر چشم‌های گربه‌های مرده‌اید.

-اون‌ها فقط دوتا چشم‌ یه گاومیش‌ند.

-گربه‌هایی که در حمام با مراسم خاص می‌کشید.

-مقصر قصابه.

-و چشم‌هاشون رو درمی‌آرید.

-کار من نیست.

- وقتی چهارساله‌تون بوده چشم‌های یه گربه تو تاریکی، شما رو حسابی ترسونده‌ن.

-این‌طور نیست.

-و حالا تبدیل به این انتقام وحشتناک شده‌ن.

-نه.

- شما از این بابت رنج زیادی می‌کشید.

-نه.

-سعی می‌کنید کارتون رو پیش کسی اعتراف کنید، ولی نمی‌تونید.

-نه.

-و باز این کارو می‌کنید.

-نه.

-دیگه توی وان جا نداره.

-نه. نه. نه...

نظرات 4 + ارسال نظر
pooya سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:28 ب.ظ

تاراکفسکی

مانیا دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:45 ق.ظ http://www.mania7.persianblog.com

اما حموم شما که وان نداره!!!!!!

بانوی اردیبهشت سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:21 ب.ظ http://banoyeordibehesht.persianblog.com

دوست داشتمش...همین

مریم هدایتی شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:05 ب.ظ http://goltan.blogfa.com

میتازی شازده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد