انگشتانم را که باز کردم،
توی دستم آب شده بودی.
کِی تونستی این دروغ رو به من بگی؟
تو اونی نبودی که میگفتی،
سبز هسته
افسرده
مقاوم
با مزهای غیرمعمول
که توی دهان حکمرانی میکند.
اما اینطور نبود؛
زیتونها هیچوقت آب نمیشوند.
ولی تو آب شده بودی،
از لای انگشتانم زمین میریختی و تمام میشدی.
کِی تونستی این دروغ رو به من بگی؟
اول داستان؟
دروغ نبود...قبلن هم بهت گفته بودم ، من همون سبز افسرده ام که با گرمای دست تو آب میشم
دریغا!
خیلی بی معرفته