زیتون

 

انگشتانم را که باز کردم،

توی دستم آب شده بودی.

کِی تونستی این دروغ رو به من بگی؟

تو اونی نبودی که می‌گفتی،

سبز هسته

افسرده

مقاوم

با مزه‌ای غیرمعمول

که توی دهان حکم‌رانی می‌کند.

اما این‌طور نبود؛

زیتون‌ها هیچ‌وقت آب نمی‌شوند.

ولی تو آب شده بودی،

از لای انگشتانم زمین می‌ریختی و تمام می‌شدی.

کِی تونستی این دروغ رو به من بگی؟

اول داستان؟

نظرات 4 + ارسال نظر
مانیا چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:08 ب.ظ http://www.mania7.persianblog.com

دروغ نبود...قبلن هم بهت گفته بودم ، من همون سبز افسرده ام که با گرمای دست تو آب میشم

[ بدون نام ] شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:43 ق.ظ

گل تن شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:03 ب.ظ http://goltan.blogfa.com

دریغا!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:33 ق.ظ http://lireka.blogsky.com/

خیلی بی معرفته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد