فاتح دوران

 

فاتح دوران و نه هم‌سایه‌ی مهربان.

حضور یک عمر

قکر خطایی در ذهن

و فرشته‌های سنگی دیوار قلعه

با قلبی ظالم؛

 

ایستاده، به کندی

جسور، گناه‌کار و مهاجم

مسبب زنده‌گی تحت تاثیر تو.

فاتح دوران

با مشعلی به دست

و فکر ادامه‌ی پیروزی

 

قلعه‌ی تاراج‌شده

دیوارهای به آب افتاده

بکارت به چاه رفته

و حکم‌ران فراموش‌شده

نشسته بر تختی بی‌پایه

زخمی، پرکینه و بی‌لشکر

تشنه‌ی انتقامی وحشت‌ناک و سنگین

از

فاتح دوران،

فاتح دوران،

مادرسگ این فاتح دوران.

با زیانی بیرون‌زده و دراز،

که روی آسفالت می‌کِشد.

می‌کُشد و نمی‌میرد،

فتح می‌کند و باقی می‌گذارد؛

برای عذابی ابدی و تمام‌نشدنی،

برای حکم‌رانان تحقیرشده،

برای تاج‌هایی که تاج نیستند،

برای شرافت‌هایی که شرافت نیستند،

و سپاهیانی که زنده نیستند.

عذابی ابدی،

برای چشم‌هایی که باید ببینند،

گوش‌هایی که باید بشنوند،

زبان‌هایی که باید حرف بزنند،

 

ولی نمی‌توانند.

نظرات 9 + ارسال نظر
مانیا دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:52 ب.ظ http://www.mania7.persianblog.com

بخوان برای فاتحی که هیچ فتح نکرد/

تیگلاط سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:34 ق.ظ http://tiglath.ir

چی‌رو یادم رفته؟

اینر سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:29 ق.ظ http://lireka.blogsky.com/

کیو می گی استاد؟ خدا؟ بنده ی خدا؟ تاریخ؟ تقدیر؟ خودت؟ همسایه ی مهربان؟ سرمایه داری؟ کیو می گی فاتح دوران؟ اصلن جدی می گی؟ والا قابل تحملی.

مانیا سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:37 ق.ظ http://www.mania7.persianblog.com

و روزها و شب ها این جوری می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/

امیرحسین چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:05 ق.ظ http://bigblackrat.blogsky.com

عجیبه خیلی عجیبه
من برداشتم رو دوست ندارم
کاش منظورت چیز دیگه ای باشه

گل تن چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ق.ظ http://goltan.blogfa.com

من زنجیر رو گم می کنم یه ناهمگونی داره یه جا این حلقه ها می پراکنن
شاید به این دلیله که پی مفهوم بودی
به هر شکل با اینر موافقم یه جا باید یه ردی میذاشتی که اگر دنبال تبیینی مخاطب متوجه بشه اگر هم نه که چرا این همه تلاش

امین ابراهیمی جمعه 16 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:06 ب.ظ http://khoobyaabad.blogspot.com

سلام همسابه قدیمی! لانگ تایم نو سی! من بعد قرنی اومدم قصه بخونم! این نوشتت عجب تحاجمی بود! فکر کردم داشتی به سطل آب مشت می زدی! با خط های آخرت موافقم! شاد باشی داستانگو!

امین ابراهیمی جمعه 16 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:28 ب.ظ http://taaoj.blogspot.com

سلام! من دوباره رفتم سنگ سرد رو خوندم! واقعا عالی اه!

[ بدون نام ] جمعه 30 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:32 ق.ظ

جغول انتر ادم شدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد