قصه‌ی مار

 

اشتباهی در خلقت مار رخ داده که دست و پا ندارد. می‌گویند اول داشته. روزی برای تصاحب بانوی زیبایی، به نبرد با شیر رفته. شیر توانسته دست و پای‌ش را از بدن‌ش جدا کند ولی در لحظه‌ی آخر که می‌خواسته ضربه‌ی کاری را بزند و کار را تمام کند، مار، نیش‌ش را در بدن شیر فرو کرده و او را از پا انداخته.

مار مدت‌ها با بانوی زیبا زنده‌گی کرد، بدون این‌که احتیاجی به داشتن دست و پا احساس کند.

چون هیچ‌چیز، هیچ‌وقت مثل زبان کار نمی‌کند.

نظرات 6 + ارسال نظر
maryam دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:40 ق.ظ http://maryamblog.blogfa.com

اینارو برا سرگرمی نوشتی باور نکردی که

مانیا دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:42 ق.ظ http://www.mania7.persianblog.com

نه خیر دلیل این که مشکلی پیدا نکرده اینه که مهره ی مار داشته ...می خوام ببینم اگه خسرو نخعی با اون همه زبــــــــــــــــــــــــــــــــــــون ش اگه به خاطر بانوی زیبا دست و پاش رو از دست بده چند ساعت بانو باهاش زنده گی می کنه؟؟!!

شیوا سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:22 ق.ظ http://sheved.blogsky.com

مطمئنی قضیه بر عکس نبوده ؟ مثلا ماره با شوالیه اش مدت ها زندگی کرده باشه ؟

شکلات سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:32 ب.ظ http://cocoa.persianblog.com

سلام ..مطلب جالبى بود...امیدوارم همیشه شاد و شیرین و شکلاتى باشید:)

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:13 ب.ظ http://goltan.blogfa.com

مار مذکر و زبان دراز و بانوی زیبا و لابد احمق که تمام مدت با یه مار ( اونم از نوع بی دست و پا ) کنار اومد
البته شنونده باید عاقل باشه

خسرو خان جدیدن ایستادین ها!

کیری جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:47 ق.ظ

کیرم به ناموست
مار من تو کس ننت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد