بچه که بودم فکر میکردم تمام خارجیها انگلیسی حرف میزنند یا انگلیسی بلندند حرف بزنند. بنابراین وقتی که افغانیها توی شهر پر شدند، یکروز صبح، جلوی یکیشان ترمز کردم و همآنطور که روی دوچرخه بودم بهش گفتم:
بیل را توی دستش چرخاند و هیچ تغییری در چهرهش ایجاد نشد. رکاب را چرخاندم و از آنجا دور شدم و از اینکه با اولین خارجی کر و لال آشنا شده بودم، احساس عجیبی داشتم.
اما حالا که بگی مثل بلبل جواب ت را می دهند از صدقه ی سر آمریکا آمریکا مرگ به نیرنگ تو!!!
این مانیا نمی ذاره نوبت به دیگران برسه! قرق کرده اینجا رو!
مانیا اینجا مانیا اونجا مانیا همه جا!
یه باره بگین تا مانیا اینجاست، شومانیا (شما نیا)
سلام... وبلاگ زیبایی دارید .. من قبلا یه وبلاگ داشتم که حذفش کردم ... حالا میخوام از نو شروع کنم... منتظر نظراتتون هستم
سلام دوست عزیز... از این دو تای آخری خیلی خوشم اومد... داستان واقعی هم کلی به فکرم انداخت... واقعاْ، فکرشو بکن... شاد باشی و برقرار... تا بعد...
سلام جالب بود
----
ببخشید که کامنت قبلی بی کامنت! اومد
داستان گوی دوست داشتنی! می بینم که با آدمک حشر و نشر داری... رندی چه بدی داشت که یکبار ... با او دوست نشدی؟