دوچرخه

  بچه که بودم فکر می‌کردم تمام خارجی‌ها انگلیسی حرف می‌زنند یا انگلیسی بلندند حرف بزنند. بنابراین وقتی که افغانی‌ها توی شهر پر شدند، یک‌روز صبح، جلوی یکی‌شان ترمز کردم و هم‌آن‌طور که روی دوچرخه بودم به‌ش گفتم:

-Hello!

او  که توی گودالی بود، سرش را بالا آورد و از فراز دسته‌ی بیل به من نگاه کرد.

-How are you brother؟

بیل را توی دست‌ش چرخاند و هیچ‌ تغییری در چهره‌ش ایجاد نشد. رکاب را چرخاندم و از آن‌جا دور شدم و از این‌که با اولین خارجی کر و لال آشنا شده بودم، احساس عجیبی داشتم.
نظرات 7 + ارسال نظر
مانیا یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:10 ق.ظ http://www.mania7.persianblog.com

اما حالا که بگی مثل بلبل جواب ت را می دهند از صدقه ی سر آمریکا آمریکا مرگ به نیرنگ تو!!!

رند عالم سوز یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ب.ظ http://www.marderend.blogfa.com

این مانیا نمی ذاره نوبت به دیگران برسه! قرق کرده اینجا رو!
مانیا اینجا مانیا اونجا مانیا همه جا!
یه باره بگین تا مانیا اینجاست، شومانیا (شما نیا)

قوی تنها یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:39 ب.ظ http://marge-gho.mihanblog.com

سلام... وبلاگ زیبایی دارید .. من قبلا یه وبلاگ داشتم که حذفش کردم ... حالا میخوام از نو شروع کنم... منتظر نظراتتون هستم

آدمک سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:34 ب.ظ http://adamak.persianblog.com

سلام دوست عزیز... از این دو تای آخری خیلی خوشم اومد... داستان واقعی هم کلی به فکرم انداخت... واقعاْ، فکرشو بکن... شاد باشی و برقرار... تا بعد...

گلستان سخن چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:07 ق.ظ

گلستان سخن چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:08 ق.ظ http://www.microrayaneh.com/gol

سلام جالب بود
----
ببخشید که کامنت قبلی بی کامنت! اومد

رند عالم سوز پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:09 ب.ظ

داستان گوی دوست داشتنی! می بینم که با آدمک حشر و نشر داری... رندی چه بدی داشت که یکبار ... با او دوست نشدی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد