طعمی خودمانی و نزدیک.
مثل مزهی سیب، وقتی تازه نیست.
مثل اسباببازیای کهنه وقتی از انباری بیرون میآوریم.
مثل صدای مامان، وقتی اسممان را صدا میکند.
تو از اول برای ما بودهای
برای ما زندهگی کردهای
از همآن وقت که بودی.
و با ما مردهای.
و خاطرهای از ما شدهای.
ما بدون تو زندهایم و تو بدون ما مرده.
ما زندهایم و تو مرده.
از اول اینطور شروع شد.
از اول اینطور شروع شد.
اوا تو که هنوز بیداری !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
با ما سرت را بکوب دادا درد می آورد dadaism زنده شد ما آمدیم به ما جهان مربوط است تو که هیچ
خسرو نمی شود به نوشته ات خرده گرفت ولی کاش از بوی گندیده اش حرف میزدی تا خوش مزگی اش
اول بنا نبود بسوزند عاشقان ... بعدا قرار شد که!!
متروک مانده ایم....
داستانم رو خوندی؟ سر نزدی نه؟
سلام... بهخاطر شروعی که توی این نوشته داشتی بهت تبریک میگم... از اون آغازهایی بود که آدم رو تا ته قضیه میکشونه (ما جماعت ادبیات سنتی بهش میگیم حُسن مطلع)... دستت درد نکنه... شاد باشی و برقرار... تا بعد...
و این نوشته هم بوی آدامس نیم خورده ی خوزه مورینیو ، بوی ویروس سرماخوردگی ، بوی منبر آ سید میدهد و که از ابتدا ،گاهی و فقط گاهی همانطور شروع میشد .....