روزها و شبها، هیچ کلمهای از دهانش خارج نمیشد. تلفنها را قطع کرده بود و موبایلش را خاموش کرده بود. تقریبن غذا نمیخورد و هیچ کار هدفمندی انجم نمیداد. وقت را به هدر میداد. با لباس زیپدار و شلوار کوتاه روی چمن، زیر آفتاب دراز میکشید و به موسیقیای که از توی ساختمان پخش میشد، گوش میداد. صورتش را زیر برگها میگرفت تا آفتاب چشمش را نزند. یعنی عینک آفتابی نداشت؟ بهنظر خیلی تنبل نمیآمد ولی کارهایش هماین بود. حوصلهی کسی را نداشت. از ویلا بیرون نمیرفت. تلویزیون را هم از وقتی که آمده بود، روشن نکرده بود. نمیخواست کسی را ببیند. در یخچال را در روز، کمتر از دوبار باز میکرد. با دستشویی و حمام مشکلی نداشت. بهویژه با دراز کشیدن در آب گرم وان در طبقهی بالا. سگ نداشت؟ نداشت. بعد از یک هفته، خودکشی کرد.
ایول!
ایول!
همین.
سلام خوشحالم که باز صفحه ات رو میبینم