تو خوب بودی
خیلی خوب.
خوبترینی که شناخته بودم.
حتا آنجا هم، آن سههفتهی طوفانی را فراموش نخواهم کرد.
نوازشهای نرم ستون فقرات و زمزمههای در گوشی، وقتی که لبها در لمس لالهی گوش، تردید دارند.
تو خوب بودی. بهترین بودی.
هرگز کسی به خوبی تو من را توصیف نکرده بود.
هرگز کسی به خوبی تو زیبایی را در چهرهم ندیده بود.
هرگز کسی به سخاوتمندی تو برایم هدیه نخریده بود.
هرگز کسی من را آنطوری نبوسیده بود.
تو خوب بودی.
حتا تا یکلحظه قبل از اینکه اتفاق بیافتد هم بهترین بودی.
مطمئنم.
ولی متاسفانه،
قصه طور دیگهای پیشرفت؛
و من وقتی تو را خوب شناختم، که چاقویت تا دسته در بدنم فرو رفته بود.
شعرهات با همه فرق داره
سلام...
خیلی قشنگ بود...خیلی....
راستی منظور دقیقت را از این کامنت که برام گذاشتی متوجه نشدم...
سلام موفق باشی
سلام موفق باشی
باید حتمن چاقو را تا ته درون ت فرو می کردم تا بگویی...بخوان...بگو عروسک...بگو که من بهترینم و مرا غرق در لذت کن...زیر گوش هایم زمزمه کن...بخوان...بخوان...
سلام دوست من... هردو خوب بودن اما چون من هردو پُستت رو پشتسرهم خوندم داستان دومی غافلگیری داستان اول رو نداشت چون سیاق هردو داستان جوری بود که برام قابلپیشبینی شدهبود (البته ایراد از بنده است که دوتا دوتا باهم میخونم) دستت درد نکنه... شاد باشی و برقرار... تا بعد...
سلام
فوق العاده ست
موفق باشی
طنز در جشنواره شعر فجر! و ارزیابی های شتابزده!! قلم رنجه بفرمایید.
oh my god
خیلی نامردی بود قصه
خیلی زنانه نقل شده بود ....
در نهایت....
شو ماست گو آن (ببخشید نشد انگلیسی بنویسم)