Awakening

ته اتاقی تاریک، چسبیده به دیواری سرد، دختری که زانوهایش را بغل گرفته بود، می‌خواست به کودکی بازگردد.

می‌خواهد به کودکی برگردد.

نه هیچ‌کدام از کتاب‌های دانشگاهش رو می‌خواست.

نه هیچ‌کدام از رژیم‌های غذایی.

و نه اونی رو که مجبورش کرده بود برای‌ش ساعت‌ها گریه کند.

 

جملاتی ساده پشت مونیتور آمدند و دختر احساس کرد قالب یخ توی دل‌ش آب میشود.

" هم‌این‌جا توی چت پیداش کردم، دیروز دیدمش. خیلی خوشگله".

از مریخ آمده بود؟

یعنی نفهمیده بود بدون او، نمی‌توانی زنده‌گی کنی؟

نمی‌فهمید چرا دست‌ش را این‌قدر نگه می‌داری تا عرق کند؟

چرا آخرین شب‌به‌خیر را تو از پشت تلفن به‌ش می‌گویی؟

و چرا همه‌جا به دنبالشی؟

نمی‌فهمید بدون او می‌میری؟

 

دوست داشتن او اشتباه بوده

چه‌طور هرروز خودت را راضی می‌کردی تا روی ورشکسته‌گی‌ت سرمایه‌گذاری کنی؟

 

-چه خوب که از هم‌دیگه خوشتون اومده.

غرور، آخرین رشته های امیدواری را پاره کرد؛ دختر چراغ اتاق را خاموش کرد و توی رخت خواب رفت.

نظرات 3 + ارسال نظر
مانیا دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:54 ب.ظ http://www.mania7.persianblog.com

دختر ته اتاق تاریک چسبیده به دیوار سرد نمی دونه که خوش بخت تره تا اگه جای اون کسی باشه که از توی چت پیدا شده...

رند عالم سوز سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:58 ق.ظ http://marderend.blogfa.com

عرق کردن دست، بهتر از عرق کردن سایر اندام هاست! نیست؟

سالومه چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:50 ق.ظ http://salomeworld.blogspot.com

زن بودنم را پشت انسانیت جا گذاشته ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد