این سکوت نباید نشانهی رضایت باشد؛
هیچکدام هیچ شرمی نداریم،
و هیچکدام از چیزی نمیترسیم.
پلی نمانده که خراب نکرده باشیم،
و حرفی نمانده که نگفته باشیم.
کسی که عقل را برای رسیدن به تو از بین برده بود،
بدون آن ادامه داده، و بدون آن جنگیده،
و فرسوده شده.
جنگ؟
نه من جنگ نمیخواهم.
میخواهم تو را تنگ در آغوش بگیرم،
و یکدقیقه نفس نکشم.
میآیی روبهرویم میایستی و به چشمانم نگاه میکنی.
داد میکشی و میگویی که امشب من را میکشی،
و اینکه مالک تویی و من گوسالهای که شیرت را میمکد.
توی صورتم میزنی و چیزهایی میگویی که پشتم میلرزد.
با همهی توان با من درمیافتی،
و تحریکم میکنی که با تو بجنگم.
جنگ؟
نه، من جنگ نمیخواهم.
میخواهم تو را تنگ در آغوش بگیرم،
و یکدقیقه نفس نکشم.
آنجا؛
میتوان بر قالیچهای آبی غلتید،
و در آغوش هم،
جز سه کلمه چیزی نگفت.
نه پلی مانده
نه کلمه ای برای خاندن نام مان
نه
نه دیگر من، من م
نه تو ، آن تویی
که فشار سر انگشتان ت بر حلق م هنوز درد می کند
سر انگشتانی برای بوسه برای لمس
نه
نه دیگر من آن من م
نه تو ، تو
کبودی بدن م را نگاه می کنم
نه این کبودی مکیدن های ت نیست
نه
نه دیگر نه من من م
نه تو آن تویی
سرم را که بر دایره ای بر تخت دو نفره می کوبی
تخت آبی تک نفره را برای تنگ در آغوش بودن دل م می خاهد
اگر به مشا"ور"ه حقوقی نیاز داشتید، روی من حساب کنید!
عریضه مینویسیم! آشتی میدهیم! طلاق میگیریم! مهریه به اجرا میگذاریم! آب حوض میکشیم! برف پارو میکنیم! آش پشت پا میپزیم با یک وجب روغن اضافه!! عکس میگیریم، جنازه تحویل میدهیم!!
اونم میشه!
سلام.من اومدم.فعلا البته.//جنگ اسبابی ساخته برای اهل قلم.سفرهای به چه رنگینی.اما نه٬من هم جنگ را نمیخواهم٬حتی برای نوشتن.//یا حق
چیزی حس میکنم که اصلا خوب نیست ..البته اعتراف میکنم نه برای خواندن بار اول نوشته ات .. بعد از دوباره خواندش پس از خواندن کامنت خط موازی ات!..
این شعر احیاناً متعلق به شل سیلور استاین نبود؟ یا احیاناً یکی از دوستان شما قبلاً آن را ترجمه نکرده بود؟ از شما بعید بوده آقای نخعی!!! (حالا چی میگی؟)
چرا این دوستانت تهمت می زنند؟؟؟؟ تو و این کارها اصلن؟