در کدام شیشهی مربا هستی؟
هویج؟ تمشک؟ آلبالو؟
کدام طعم تویی؟
توتفرنگی؟ انجیر، یا هلو؟
طبقهها و ردیفها را نگاه میکنم و عجیبترین طعمها و جدیدترین ترکیبها را مزه میکنم.
یکیشان باید مزهی تو را بدهند. یکیشان باید طعم آب دهان تو را وقتی قبل از خواب، شربت شیرینی نوشیدهای و به من گفتهای که خستهای، وقتی که روی بستر نرم خزیدهای و در خوابیدن به پهلوی چپ یاراست تردید کردهای، چراغها را روشنکردهای و چشمانت را بستهای، یکی از جورابهایت را در نیاوردهای و جای نیش پشهای را روی ساق پا خاراندهای، و به صداهای غیرعادی شکم کوچکت بهخاطر نوشیدن زیادی آب گوش کردهای و بین خواب و بیداری، رودخانهای را دیدهای که تا کمر توی آن فرورفتهای و دنبال ماهیای میکنی که دارد شبیه ماری میشود که میخواهی از آن فرار کنی ولی باز به دنبالشی و مار به دورت پیچیده و از خواب بیدار شدهای و ترسیدهای ودیدهای که عرق کردهای و منرا صدا زدهای که نبودهام و دوباره صدا زدهای، چراغ سوخته را روشن و خاموش کردهای. در یخچال را باز کرده ای و شربت شرینی بیرون آورده ای و هنگام نوشیدن روی سینه ات ریختهای. پشهی پیری ساق پایت را نیش زده و تو به رخت خواب بازگشتهای تا بخوابی و در خوابیدن به پهلوی چپ با راست تردید کردهای، چراغها را روشنکردهای و چشمانت را بستهای، یکی از جورابهایت را در نیاوردهای و جای نیش پشهای را روی ساق پا خاراندهای، و به صداهای غیرعادی شکم کوچکت بهخاطر نوشیدن زیادی آب گوش کردهای و بین خواب و بیداری،...
به زودی این مکان به موسسه خیریه فعال و آزاد یاس سفید
تقدیم خواهد شد
......................
تا آن روز و آن زمان
پاک و پایدار و سربلند باشید
شما هم هستی؟
با عرض سلام و تسلیت فرارسیدن سالروز محرم حسینی (ع) خدمت شما بزرگوار .
درونمایه داستانت بدجوری من حقیر را در گیر خودش کرده است...
ایام به کام و موفق باشید.
و تنها تو بودی که میان این دایره هیچ گاه نبودی!
این یادم افتاد:
یه حاجی بود یه گربه داشت گربه اش رو خیلی دوست می داشت گوشت خرید تاقچه گذاشت گربه اومد گوشت رو خورد حاجی زد و گربه رو کشت رو قبر گربه نوشت :
یه حاجی بود یه گربه داشت...
be ma sar nemizani?
عــــــــــجــــــــــــب...!!!
سلام! سبک همه ی داستان هاتون عجیب، ذهن آدم را درگیر می کنه که به نظر من این یعنی هنر نویسندگی.
دایره قشنگ بود
کی میگه دوران ابزورد تموم شده من که میگم شروع شده دوست عزیز و داستان نویس من. عالی بود من که با تمام بی سوادی نسبت به داستان دوست داشتم نیش و گلایه بمونه واسه جماعت نقاد و دست به نقد و نسیه داستان. دوست دارم . با ما بیشتر در تماس باش . امیدوارم به زودی ببینمت.
و سرانجام خودت را در یک سپیده دم زیبا در باغ رویاها دار زده ای ....