دخترهایی که ما بلند می‌کنیم

لاک مشکی. آرایش دوز بالا. سیگارها لای انگشتان. صدای دورگه‌ی خنده. چهره‌های خشن. به تغییر جنسیت دهنده‌ها می‌مانند. آن‌طور  که حتا راننده‌ی شست ساله‌ی یک رنوی 57 هم در خود این استعداد را می‌بیند تا برایشان بوق بزند و جلوتر منتظر باایستد. در این میان که به ظاهر، آن‌‌دو بی‌توجه به اطرافشان هستند، بر تعداد سینه‌چاک‌هایشان افزوده می‌شود. یک نفر با لباس‌های روغنی و سر تراشیده سوار بر موتوری با نقص فنی در اگزوز، هوف کشان نزدیکشان ترمز می‌کند. هم‌این‌طور پیکان جوانانی با یک لامپ سوخته و کاپوتی لق. پرایدی کنج‌کاو و عده‌ای الاف در پیاده‌رو هیس هیس کنان و جون گویان.

و در این‌جای داستان است که ما از راه می‌رسیم؛ شوالیه‌های نجات دهنده‌ی دختران ایکبیری و لکاته. با اعتماد به نفس گلف‌بازی حرفه‌ای برای زدن توپی در فاصله‌ی بیست سانتی از سوراخ، برای‌شان بوق می‌زنیم و ترمز می‌کنیم. نگاه فرازمندمان هم‌چنان که آن دو آکله سوار بر سونـاتـا می‌شوند بر چهره‌ی رقبایمان که بی‌شباهت به پدران -و حتا پدربزگانمان- نیستند، می‌چرخد. صدای موسیقی را بلندتر می‌کنیم و دندان‌هایمان را نشان می‌دهیم و با بکسباتی به یاد ماندنی صحنه را ترک می‌کنیم. ما توراندازان ماهی‌های خاردار بدبو با گوشت‌های شل و ول هستیم. ما کلاس تمام فاحشه‌های پنج‌هزارتومانی را به پنجاه‌هزار تومانی ارتقا می‌دهیم.

نظرات 9 + ارسال نظر
احمد زاهدی یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:53 ب.ظ http://yadashtha.persianblog.ir

آفرین بر تو توانای خاص
این عبارت آخری: «ما کلاس تمام فاحشه‌های پنج‌هزارتومانی را به پنجاه‌هزار تومانی ارتقا می‌دهیم.» جداْ ضربه نهایی یک داستانک را داشت، نقد تند و برهنه‌یی بر خواننده‌ای که هیچ انتظار ندارد با چنین ژایانی مواجه شود.

مانیا یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:52 ب.ظ http://www.mania7.persianblog.ir

من میگم بی خیال دخترا شید، برید دو تایی تون تو کار همو سکسوال شدن...به نفعتونه ها!!!!

ترخانی سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:02 ب.ظ

سلام.خوشحالم که هنوز هم خوب می نویسی . هنوز هم سوژه هات نابند.

فرزانه مرادی شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:48 ب.ظ http://ashika.blogfa.com

هیچ وقت کامنتی که سال هشتاد برات گذاشتم رو فرتاموش نمی کنم ... اونجا نوشته بودم که تو سوراخ رو پیدا کردی حالا فکر کنم بدجوری گمش کرده باشی ... زبانت رو از دست دادی .... زبان ردیفت رو داستانگو نخعی جازار

رند عالم سوز چهارشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 04:41 ب.ظ http://marderend.blogfa.com

میشه اون سوناتا تونو بیاری یه بوق هم نا باهاش بزنیم؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:06 ب.ظ

واقعا عالیه تبریک میگم به این استعداد

ایدا شنبه 27 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:59 ق.ظ

نوشتهات خیلی خاصن یه جورایی متفوتی

مدیر مرکز یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:18 ب.ظ http://www.timarestan.blogsky.com/

میخواستی بگی سوناتاهه همه کاره بود!

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:10 ب.ظ

اصلا فکر نمی کردم این جوری باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد