دختر مازوخیسمی در مرحله‌ی چهارم از پروژه‌ی نم‌ناک کردن

یک‌باره گفت: بهم بگو دختر بد، بهم بگو هرزه، منو مثل یه حیوون فاک کن. آخه می‌دونی؟ هرکسی شیوه‌ای داره.

عذر می‌خواهم

-ویسکی بربزم براتون؟
-نه ممنون.
-سیگار چی؟
-نه، من اصلاً لب به هیچی نمی‌زنم.
-جدی؟ پس چی‌کار می‌کنی حال بیای؟
-تزریق می‌کنم.

دختر سادیستی

با غرورش بازی کرد و بازی کرد و دقیقاً وقتی که شکست گفت:
-خیله خب بچه،... راضی‌ام، راضی‌ام.
 اشک‌های پسر را پاک کرد. لباس‌هایش را کند و روی تخت غلتید.

حالا نیازت دارم

نمی‌خواهم اشک‌هایم را پاک کنی، فقط دروغی به زبان بیار که دوست‌م داری.

برای تو ننوشته‌ام عزیزم

اگر گفته‌بودی این‌قدر خوشگلی، زودتر باهات بیرون قرار می‌گذاشتم.

شکستن

چمدان‌ش را بسته بود. داشت ترک‌ش می‌کرد. دوباره گفت:
 -دامون، یه چیزی ازم بخواه، یه کاری بگو واست انجام بدم... تو رو خدا. این دم آخر دل‌م نمی‌خواد این‌طوری غم‌گین باشی.
 لب‌های دامون تکان خورد، آخرسر گفت:
-می‌خوام خودارضایی‌ت رو تماشا کنم.

تو همبرگری، من سس فرانسوی.

دخترها دو دسته‌اند؛ دسته‌ی اول شامل دخترهایی که بی‌اهمیت‌ند و دسته‌ی دیگر هم چندان مهم نیست.

به من امتیاز نده

-تو منو فقط برای چت‌کردن می‌خوای.
-نه!... نه، عزیزم. این چه حرفیه که می‌زنی. تو می‌دونی، من نمی‌تونم هر رابطه‌ای باهات داشته باشم.
-داری دروغ می‌گی.
-نه،… عزیزم، تو رو خدا این‌جوری حرف نزن. ما که هم‌دیگر رو دیدیم. بعداً بیش‌تر هم می‌بینیم.
 -داری دروغ می‌گی.
-خواهش می‌کنم این کلمه رو تکرار نکن. تو که می‌دونی... من شوهر دارم، و می‌دونی که چه‌قدر دوستت دارم.
-داری دروغ می‌گی.
-اشکمو در آوردی، هم‌اینو می‌خواستی؟
-داری دروغ می‌گی.
-بس کن دیگه.

کمونیست باش!

ببینم، یعنی تو می‌خوای تا آخر مهمونی زنت رو محکم تو بغلت بگیری؟

دست‌م را نگیر

توی چت هزاربار بغل‌ش کرده بود. هزاربار بوسیده بودش. وقتی هم‌دیگر را دیدند، خواست دست‌ش را بگیرد. نگذاشت. پرسید چرا؟
-اون توی چت بود عزیزم. حداکثرِ کاری که باید می‌کردم فشاردادن چندتا دکمه بود.
یادش آمد که هزاربار هم از او جمله‌ی دوست‌ت دارم را شنیده.