بعد از چهارسال، زنگ زدی بگی شامپو تو چشمت رفته؟

-تا حالا زنی به زشتی تو ندیده بودم.

-منم مردی به بدمستی تو ندیده بودم.

-مستی من صبح می‌پره.

-عزیزم گوش‌واره‌ت رو از لوسترفروشی خریدی؟

هیجان‌انگیز


چه‌کار می‌کنی اگر یک‌دفعه در ماشین ببوسمت؟

وادارم می‌کنی پیاده بشم؟

عصبانی می‌شی؟ قهر می‌کنی؟

به‌م می‌گی پسر بد؟

یا تو هم من را می‌بوسی؟

اگر دیگر پدرم سوئچ اکسل را به من ندهد باز هم به من می‌گویی که بهترین پسر دنیام؟

-می‌شه یه‌دقیقه رو اون مبل بشینی؟ همه‌ش احساس می‌کنم داره زلزله می‌آد.

شهربازی


بالاخره یک‌روز حوصله‌ت در خانه سر می‌رود و آن‌روز به من تلفن می‌کنی.

آب

بنا نبود این‌طور شود. بنا نبود چهارسال از من بزرگ‌تر باشی، ولی اعداد فاصله نمی‌سازند، نگران می‌کنند. گوش کن!؛ ساعت‌ها را دور می‌اندازیم؛ ما به هر ترتیب باهم می‌مانیم.

می‌دانی؟ واقعاً امیدوارم که لنز باشد، چون تو امشب تقریباً هوشِ من را برده‌ای، ولی اشکالی هست: من از دختر چشم‌سبز، متنفرم.

وقتی که گفتم دست‌ت رو به من بده، نمی‌خواستم بشکنم‌ش، می‌خواستم نگه‌ش دارم.

-گفتی چرا دیگه دوستم نداری؟
-من چیزی نگفتم.
-پس اون صدا چی بود درآوردی؟